خب هنوز نیامدم این مطلب جدیدت رو بخونم ... یه دفعه ی دیگه که تونستم دوباره بیام توی وبلاگت برات نظر میدم .. * اون نوشته هایی هم که توی وبلاگ " این چند نفر" مینویسی قشنگ است ... * خب الان یه سری نظرهایی که برای اون یکی نوشته هات است رو اینجا میدم ... * درباره ی قسمت سوم بیست تجربه درباره عاشقی : خب من فکر نمیکنم کسی که زودتر عاشق بشه ، برنده است . شایدم واقعا بازنده باشه ! یه بازنده که همه چیزش رو از دست میده ! فقط یه موجود متحرک است ... نمیدونم ! فکر میکنم که عشق نمی تونه پنهان بشه ! و هر جوری شده خودشو یه جوری نشون میده ... وقتی عاشق بشه ، به خاطر عشق همه چی رو از دست میده ، چون خودش میخواد ! دیگه روحش ، فکرش ؛ در اختیار خودش نیست ! یعنی چی جوری بگم ! دیگه نمیتونه به چیزی جز عشق فکر کنه ! * درباره اون قسمت که "لجن " بود ... تا چند روز پیش هوار تا میتونستم بنویسم ولی الان در حال حاضر هیچی به مخم نمیاد که بخوام بنویسم ... * خب فعلا برا ایندفعه بس است . * خداحافظ و موفق باشی !
صادق
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ
مرا غمگین می کند نوشته هایت یادم می اورد ان همه رویا که زیر دریا خفته حالا کمی می خروشم شعله می کنم و ناگاه خاموشم حالا این چه بود ای خدا که درجام ما ریختی حالا دوست دارم همیشه بهت سربزنم و نوشتهات رو بخونم چونکه مثل نوشته های دقتر خاطراتمه که گم شده
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اکیپ با حالی دارین موفق باشین
اههه ... قرار نبود لومون بدی دیگه ... گرچه این یاروهه دکترمه .... من اون موقع مریضش بودم ...
چقده خوشملن
بابا من فکر نمیکردم تکیلا راستی راستی اهل قر قنبیل باشه.
خب ... چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه این یه کارت جدی افرین داره باریکلا بابا جون ، حاج بهنود
خب هنوز نیامدم این مطلب جدیدت رو بخونم ... یه دفعه ی دیگه
که تونستم دوباره بیام توی وبلاگت برات نظر میدم ..
*
اون نوشته هایی هم که توی وبلاگ " این چند نفر" مینویسی
قشنگ است ...
*
خب الان یه سری نظرهایی که برای اون یکی نوشته هات است
رو اینجا میدم ...
*
درباره ی قسمت سوم بیست تجربه درباره عاشقی :
خب من فکر نمیکنم کسی که زودتر عاشق بشه ، برنده است .
شایدم واقعا بازنده باشه !
یه بازنده که همه چیزش رو از دست میده !
فقط یه موجود متحرک است ... نمیدونم !
فکر میکنم که عشق نمی تونه پنهان بشه ! و هر جوری
شده خودشو یه جوری نشون میده ...
وقتی عاشق بشه ، به خاطر عشق همه چی رو از دست میده ،
چون خودش میخواد !
دیگه روحش ، فکرش ؛ در اختیار خودش نیست !
یعنی چی جوری بگم ! دیگه نمیتونه به چیزی جز عشق فکر
کنه !
*
درباره اون قسمت که "لجن " بود ... تا چند روز پیش هوار
تا میتونستم بنویسم ولی الان در حال حاضر هیچی به مخم
نمیاد که بخوام بنویسم ...
*
خب فعلا برا ایندفعه بس است .
*
خداحافظ و موفق باشی !
سلام ! این خیلی جالب بود ! درود !
مرا غمگین می کند نوشته هایت یادم می اورد ان همه رویا که زیر دریا خفته حالا
کمی می خروشم شعله می کنم و ناگاه خاموشم حالا
این چه بود ای خدا که درجام ما ریختی حالا
دوست دارم همیشه بهت سربزنم و نوشتهات رو بخونم چونکه مثل نوشته های دقتر خاطراتمه که گم شده