دلم میخواست میتونستم چشمامو باز کنم و حقیقت رو ببینم دلم میخواست میتونستم اشکامو پاک کنم و بخندم دلم میخواست میتونستم یاد بگیرم بفهمم تا درک کنم که تو هیچوقت مال من نمیشی...
آلبالو
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 ساعت 02:25 ق.ظ
میشه چشماروبست و حقیقت رو دید ... میشه خندید و اشک ریخت ... میشه نفهمید و درک کرد ...که هیچوقت قرار نیست کسی مال کسی باشه ... با این حال چیزی که دل می خواد باید بشه دیگه .... کار دله ... کار دل است این کارها ....
" من ، آن حبابم در دل گرداب مانده ... دستی ندارم تا که با دریا ستیزم ... درمانده یی پابند فرزندان خویشم .... پایی ندارم تا که از دریا گریزم " "مهدی سهیلی" ******************************************** ولی من هیچ وقت دلم نمی خواد چشمام رو باز کنم و ببینم که اون هیچ وقت مال من نمی شه !!!!!!!!!!!!!!!
شاهرخ
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 ساعت 02:44 ب.ظ
سلام من خیلی وقته که البالو وتکیلا رو میخونم تموم نوشته های کامران ومهرزاد رو خوندم.....و سعی میکنم مثل کامران بنویسم.......کاش میشد منم یکی از شما باشم.... به وبلاگ من هم بیاین
درود ... ببینم اگه نفر کم دارین ما هم بیاییم یاری برای شوهر داری ... چند نفر این وبلاگ رو مینویسن ؟این اینکه این همه هم هستین بازم که اینجا تارعنکبوت بسته :) دباره داره زمستون میشه و دباره تو خونه ها هوا گرم میشه و دباره یه جاهایی کالیبرش زیاد میشه و روزی یه نامه یه خطی مردم میزارن ... :) من چشمهام رفته پس کلم به خاطر ترجمه ... یخورده خودتون رو تکون بدین مطلب بزارین ... وبلاگهای خودتون به تنهایی خداست ولی با هم مثل اینکه اتفاق نظر ندارین :) ( همیشه گفتم که جریان یازده سپتامبر کار ایرانی ها نبوده چون ۵-۶ ایرانی با هم نمیتونن یه کار رو انجام بدن :)) ) شوخی کردم نزنین :)) بدرود ... ضحاک ماردوش
" من ، آن حبابم در دل گرداب مانده ... دستی ندارم تا که با دریا ستیزم ... درمانده یی پابند فرزندان خویشم .... پایی ندارم تا که از دریا گریزم " "مهدی سهیلی"
مجرم روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند. کسی نه شاخه گلی میآورد نه برایش میخندید و نه میگریست. وقتی رفت همه آمدند، برایش دسته گل آوردند، سیا پوشیدند و از رفتنش گریستند. شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود. سلام رفقا. یه حالی بدید و لوگوی ما رو هم بزارید تو بلاگتون. تا بعد.
من اون غریبه تنهام همیشه بی باور که پر شکسته رسیدم به لحظه آخر هنوز پرنده پر بسته فکر آوازه بگو بگو مگه این گریه شکل آوازه منم منم مثل برگی که خسته از باده چی شد که یک عاشق به این روز افتاده
خداوندا! هیچ زیب و زینتی جز پاکدامنی نیست و هیچ مصیبتی گران تر از فرو افتادن پرده حیا وحریم نباشد. الهی! جان بی سامانم را با لباس تقوا و ورع از رسواگری های زمان برهان و به سامانم رسان و قناعت را که کلید گنج های شایان توست پیشه ام ساز تا خوف فزون طلبی و ترس از تهیدستی آنچه ندارم در دلم راه نیابد. تنها به تو پناه می برم، زیرا تنها تو ملجاء دلهای سرگردانی.
میشه چشماروبست و حقیقت رو دید ... میشه خندید و اشک ریخت ... میشه نفهمید و درک کرد ...که هیچوقت قرار نیست کسی مال کسی باشه ... با این حال چیزی که دل می خواد باید بشه دیگه .... کار دله ... کار دل است این کارها ....
چه بامزه ....
نمیدونستم شماها با هم وبلاگ زدید .
آخه هر کدوم توی یه سبک مینویسید ....
به هر حال امیدوارم خوش باشید و همیشه بنویسید .
مال منی مال من مال منی مال من. بخوای نخوای
آلبالو راست میگه ..البته بایدی در کار نیست .. ممکنه بشه ..ممکنم هست نشه ..
..هیچ وقت...
بابا تکیلا انگار موزو خیلی جدیه . بگو کیه خفت گیرش کنم بیارمش واست.مگه میتونه بگه نه.
راستی بیا یه سری بزن update کردم.
قربانت Red Joker
کاملا باالبالو موافقم؛ موفق باشی
" من ، آن حبابم در دل گرداب مانده ...
دستی ندارم تا که با دریا ستیزم ...
درمانده یی پابند فرزندان خویشم ....
پایی ندارم تا که از دریا گریزم "
"مهدی سهیلی"
********************************************
ولی من هیچ وقت دلم نمی خواد چشمام رو باز کنم و ببینم که اون هیچ وقت مال من نمی شه !!!!!!!!!!!!!!!
لب تر کن میارم کت بسته تحویلت میدمش تکیلا جونم.
چشم ها را باید شصت جور دیگر باید دید !
چشماتو باز کن و حقیقت رو ببین.
اشکاتو پاک کن و بخند.
با تمام وجود بفهم و درک کن.
اون میخواد که همهء عمر مال تو باشه...
سلام من خیلی وقته که البالو وتکیلا رو میخونم تموم نوشته های کامران ومهرزاد رو خوندم.....و سعی میکنم مثل کامران بنویسم.......کاش میشد منم یکی از شما باشم.... به وبلاگ من هم بیاین
سلام. اشکاتو پاک کن. ولی اشک منو هم در آوردی. دختر با خنده خوشگلتر میشه. بای
هیچوقت؟ حتما لیاقتشو نداره.
درود ... ببینم اگه نفر کم دارین ما هم بیاییم یاری برای شوهر داری ... چند نفر این وبلاگ رو مینویسن ؟این اینکه این همه هم هستین بازم که اینجا تارعنکبوت بسته :) دباره داره زمستون میشه و دباره تو خونه ها هوا گرم میشه و دباره یه جاهایی کالیبرش زیاد میشه و روزی یه نامه یه خطی مردم میزارن ... :) من چشمهام رفته پس کلم به خاطر ترجمه ... یخورده خودتون رو تکون بدین مطلب بزارین ... وبلاگهای خودتون به تنهایی خداست ولی با هم مثل اینکه اتفاق نظر ندارین :) ( همیشه گفتم که جریان یازده سپتامبر کار ایرانی ها نبوده چون ۵-۶ ایرانی با هم نمیتونن یه کار رو انجام بدن :)) ) شوخی کردم نزنین :)) بدرود ... ضحاک ماردوش
آقا هر کسی هم که بگه من مال توام ، مطمئن باش داره مثل ( اون حیوونه که گاز میگیره ) خالی میبنده!!! چون قبلا به چند تفر دیگه هم گفته!!!
" من ، آن حبابم در دل گرداب مانده ...
دستی ندارم تا که با دریا ستیزم ...
درمانده یی پابند فرزندان خویشم ....
پایی ندارم تا که از دریا گریزم "
"مهدی سهیلی"
مجرم
روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند. کسی نه شاخه گلی میآورد نه برایش میخندید و نه میگریست. وقتی رفت همه آمدند، برایش دسته گل آوردند، سیا پوشیدند و از رفتنش گریستند.
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود.
سلام رفقا. یه حالی بدید و لوگوی ما رو هم بزارید تو بلاگتون. تا بعد.
دلم می خواست می فهمیدی که من نمیتونم مال کسی باشم.
سلام ... هنوز آپدیت نشده این جا !!!!!!!!!!!!! عجب است ... جای شگفتی است ...
سلام ...
تکیلا و شکست در عشق .. .؟!؟!؟!
عجیبه ... سوئد خوش می گذره ..؟!
بابای
من اون غریبه تنهام همیشه بی باور
که پر شکسته رسیدم به لحظه آخر
هنوز پرنده پر بسته فکر آوازه
بگو بگو مگه این گریه شکل آوازه
منم منم مثل برگی که خسته از باده
چی شد که یک عاشق به این روز افتاده
ولی نمیشه ... من که نتونستم !!
می بینم که دیگه نمی نویسین ؟ چی شده ؟؟؟؟
اخرش مارو بازی ندادید باشه من دپرس شدم میرم خودمو می کشم بعد وصیت می کنم که:خونم گردن شماست
ای بابا ... هنوز هیچی نشده خسته شدین ..؟؟!!!!...چرا آپدیت نمیکنین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خداوندا!
هیچ زیب و زینتی
جز پاکدامنی نیست و هیچ
مصیبتی گران تر از فرو افتادن
پرده حیا وحریم نباشد. الهی! جان
بی سامانم را با لباس تقوا و ورع
از رسواگری های زمان برهان و به
سامانم رسان و قناعت را که کلید
گنج های شایان توست پیشه ام
ساز تا خوف فزون طلبی
و ترس از تهیدستی آنچه
ندارم در دلم راه نیابد.
تنها به تو پناه
می برم، زیرا تنها
تو ملجاء دلهای سرگردانی.
سلام
امیدوارم خوب باشی
بازم میام پیشت
سلام
چرا چند روزه که هیچی ننوشتین.)):
مرسی آلبالو ... این دفه رو باهات موافقم ... جوابات رو توی خود بلاگ بنویس ، بهتره D:
شاید اگه یکی رو دوست داشته باشی و بهش نرسی وهمیشه اون تویه ذهنت بهترین باشه بهتر از این باشه که بهش برسی وبعد ازش متنفر بشی.
تکیلا جان من این مطلبتو وقتی که دبیرستان میرفتم توی همین وبلاگ خوندم
البته باید بگم که الان لیسانس دارم
ولی خوب به هر حال بهتر از ننوشتنه ....