نامه رو باز کردم :
سلام دوست عزیز, می دونم که چقدر تنهایی و چقدر زجر می کشی .
بی وفایی های که تحمل کردی را خوب می دونم .
و شرح شکست های تورو در عشق های بی سرانجامت شنیدم .
من تو رو درک می کنم و دوست دارم بهت کمک کنم .
من به خاطر تو اشک ریختم سرم درد گرفته .
آخه این آدمای بی رحم چی به سرت آوردن ؟
من کمکت می کنم ... قول می دم .
منتظرم باش .. به زودی میام .
....با خودم گفتم شاید این همونیه که منتظرش بودم... همون کسی که می تونه منو از تنهایی نجات بده .
خدای من متشکرم .
خواستم نامه عطر آگین رو تا کنم که نیگام به گوشه پایین نامه میخکوب شد .
یه مهر گرد و برجسته که توش نوشته بود:
انجمن حمایت از حیوانات .
تراوش شده از ذهن درگیر آلبالو
بسترم
صدف خالی یک تنهاییست
و توچون مروارید
گردن آویز کسان دگری
اهورا
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست.
نگفتم:عزیزم این کاررا نکن.
نگفتم:برگرد
ویک بار دیگر به من فرصت بده.
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه؟
رویم را برگرداندم.
حالا او رفته ومن
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
نگفتم عزیزم .متاسفم
چون من هم مقصر بودم .
نگفتم :اختلاف ها را کنار بگذاریم.
چون تمام آنچه که میخواهیم عشق ووفاداری ومحبت است.
گفتم :اگرراهت را انتخاب کرده ای
من آن را سد نخواهم کرد. .
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم .می شنوم.
اورادرآغوش نگرفتم واشک هایش را پاک نکردم
نگفتم :اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنی خواهد بود .
فکر می کردم از تمامی آن بازیها خلاص خواهم شد.
اما حالا تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم .
نگفتم: بارانی ات را درآر...
قهوه درست می کنم و با هم حرف میزنیم .
نگفتم:جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست.
گفتم :خدا نگهدار.موفق باشی.
خدا به همراهت .او رفت.
ومرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم.