هیچ چیز را دیگر درک نمیکنم . همه چیز برایم بدون مفهوم شده است . شاید باید مرگ را فرا بخوانم . اما مرگ از من فرار میکنم . میخواهم به مرگ برسم . اما قاصرم از رسیدن به
آن . شاید باید خودم را حلق آویز کنم ... راه بهتری سراغ داری ؟
به قلم بابالنگ دراز ...
آری ..سراغ دارم ..حلق آویز کردن مرگ ...
سلام .. الحق که بابا لنگ درازی !! اخه خود کشی هم شد راه ؟؟ ولی چون نظر پرسیدی مرگ موش هم بدک نیست .
برااینکه حتی اگر شده کمی توی این جهان زندگی کنی دو تولد لازمه! تولد جسم و بعد تولد روح . هر۲تاتولد مثل کنده شدن هستن.تولد اول بدن رو میندازه تو این دنیا و تولد دوم روح رو به آسمون میفرسته!! اگه میخوای بمیری یعنی از این من که در تو هست خلاص بشی بهترین راه تولد دوباره ست!!منتظر افاضات بابالنگ درازیت هستم ... دفعه بعدی حتما در مورد تولد بنویس!فقط تولد.................
سلام امید جان.
معلومه که حال خوشی نداری.
منم مثل تو بعضی موقع ها به مرگ فکر میکنم اما حقیقتش یه کم هنوز از مرگ میترسم.
راستی آخرین مطلب بلاگتم خیلی وقت پیش خوندم و واقعا ناراحت شدم و از خدا خواستم همرو به راه راست هدایت کنه.
منتظر نوشته های قشنگت هستم و فعلا خدانگهدار.
آدم هیچ وقت به مرگ نمی رسه...مرگ خودش میاد سراغ آدم! ولی شاید آسون ترین راه واسه خودکشی یه خورده زهر باشه...
چرا همتون گیر دادین به انرژی منفی فرستادن؟
همش مرگ مرگ مرگ مرگ مرگ ...
می گن: ((زندگی راهی است از به دنیا آمدن تا مرگ...شاید مرگ هم راهی است..)) آره ..شاید مرگ هم یه راه باشه ..اما تنها راه نیست...مبارزه کردن هم یه راهه..که من خیلی دوستش دارم...تو رو نمی دونم؟!!
ایول داش امید باحال بود
با حال بود ..؟
سلام . منم می خوام بیام اینجا
سلام بابالنگ دراز.ببخشیندا ....بازم ببخشیندا من یک راه حل بهتری سراغ دارم.دوبار بهت زنگ زدم ولی ... ایندفعه خودم می کشمت.مگه اینکه دستم بهت نرسه
زندگی سخت ترین راه خودکشی است ..........
آره. زنده به گوری!!
ما اینجا محکومیم به بودن ....بارانی باشی و عاشق:)
وقت آدم اعتماد بنفس خودش را از دست میده دیگه دلش نمی خواد زندگی کنه فقط خداست که می تونه کمکش کنه همه چیز را فراموش کنه دعا می کنم برات . خودم هم محتاج دعا هستم.
وای از نامردی بی مروتی.
هر کسی بدی کنه یک جوری می خوره که خودش هم نمی فهمه از کجا خورده.
کوشی؟ موشی!