پله های لعنتی .. تمومی ندارن .. دقیقا بیست و چهار تا .. اینو از بار اولی که ازشون با شور و شوق تموم بالا رفتم یادمه .. گرچه اون مو قع پله ها لعنتی نبودن ..
از پله های ناتموم دفترخانه پایین میام .. هیچوقت فکر نمی کردم آخرش اینجوری باشه .. وارد خیابون که میشم نمی دونم باید چیکار کرد .. به تنهایی پایین اومدن عادت نکردم هنوز .. بیاد روز اولی که با هم از این پله ها بالا رفتیم نفس راحتی می کشم ..
وزشی می گذشت // و من در طرحی جا می گفتم ، // در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم . // پیدا ، برای که؟ // او دیگر نبود . // آیا با روح تاریک اتاق آمیخت ؟ // عطری در گرمی رگهایم جابجا می شد . // حس کردم با هستی گمشده اش مرا می نگرد // و من چه بیهوده مکان را می کاوم ؛ // آنی گم شده بود . « سهراب »
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
بی توبودن خیلی وقته که گذشته...
بودن٬اونم بی تو٬بی ما٬چه لذتی داره؟!!!
ازتمام لحظه های بی برگشت خسته ام!!
بابا درود ! اینجا هر روز داره نویسنده هاش بیشتر می شه!
بزار تنها باشه تا غم بی تو بودنو از یاد ببره
سلام ...آره خیلی سخته تنهائی برگشتن ...خیلی ...
تنها با یاد توست که می توانم غم بی تو بودن را تحمل کنم....
:(
پله ها نماد صعود ... پله ها نشان سقوط ...
زلزله - مرگ - زنده به گوری ......... !!
سلام دوست خوبم وبلاگ زیبائی دارثی حتما به ما سر بزن موفق باشی
چرا این پله ها همیشه ناتمومند؟
وزشی می گذشت //
و من در طرحی جا می گفتم ، //
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم . //
پیدا ، برای که؟ //
او دیگر نبود . //
آیا با روح تاریک اتاق آمیخت ؟ //
عطری در گرمی رگهایم جابجا می شد . //
حس کردم با هستی گمشده اش مرا می نگرد //
و من چه بیهوده مکان را می کاوم ؛ //
آنی گم شده بود .
« سهراب »