فرا رویم نقشینه ای بود از زندگی . پشت سرم نقشینه های بسیاری را خاک کرده بودم که همگی زندگی را برایم تصویر میکردند . اما هیچ کدام را نپسندیدم ٬ همه آنها برایم بی معنی بودند . سرعت حرکتم را بیشتر کردم تا به نقشینه دیگری برسم که برایم جذاب باشد . اما هرچه میافتم همه زندگی بود ٬ مانند آنها که خاکشان کرده بودم .در راه کسی را دیدم و سراغ گمشده ام را گرفتم . او آدرس مرگ را داد و من مشتاق برای یافتن نقشینه مرگ با سرعت بیشتری دویدم . اما فقط زندگی یافتم . آدرسی که گرفته ام گمشده در بین نقشینه های زندگیست . کسی نمی داند نقشینه مرگ من کجاست ؟
یک نوشته تکراری از بابالنگ دراز
خوب شد آدرس من رو نگرفتی!!
من قبلا مطالب آلبابو رو توی پرشین بلاگ می خوندم ... با همین آهنگ آشنا خوشحالم که اینجا هم هستید ...
در دل زندگی!!!!
می شه زودتر خوب شی امید خان؟
مرگ همه جا هست...همه جای زندگی...همیشه هم پشت سرته...اما وقتی دنبالش می گردی...ناز می کنه...
ببخشید اینی که دارین مگه بده که دنبال یه چیز دیگه هستین؟ هان؟ به خیالم ما همیشه دنبال چیزایی میدویم که ازشون خبری نداریم وقتی خبردار بشیم میریم سراغ یه چیز دیگه... نه؟! اما یه رازی رو بهت بگم؟ ... این رازه آخه باید در گوشت بگم؛؛) خب؟ باشه؟
سلام.خیلی عالی بود.دمت گرم.پسر کولاکی
در سرزمین عشق و دوستی هیچوقت همچین نقشهایی را پیدا نمیکنی . در عوض هر کجا از زمینش را که دوست داشتی بکنی یک قلب مهربون طلایی پیدا میکنی که میتونی اونو به بهترین دوستت هدیه کنی . ارادتمند شاه شهر قصه ها رضا
من می دونم کجاست !!
پیدا میشه ، هر وقت که حواستون نبود و دنبالش نبودید ... اونم یوهویی!
برای یه نوشته تکراری ، باید یه کامنت تکراری گذاشت؟!!!
وقتی که وقتش برسد.... چشم باز می کنی و نفسش را حس می کنی... نزدیک نزدیک... درست بالای سرت...