بوسه ام به چشمانش زیر باران بود ... باران می بارید و من چشمان او را بوسه باران می کردم ... باران بر صورتم می زد و او می دید که من چه تلاشی برای بوسیدنش می کنم ... اما او خودش را از من و از باران بوسه هایم دور می کرد و من حسرت می خوردم که چرا باران او را می بوسد و من ... و من ... و من ... و من ... و من ... چرا هیچ کس را نمی بوسم ؟ حتی مرگ را ...
به قلم بابالنگ دراز ...
تو باران را می بوسیدی و باران مرا! این کافی نیست؟
باران می بارید ..
و تو اشتیاقش را نمی دیدی زیر باران...
شوق بوسه های باران..
که طعم بوسه های تو را می داد...
بعضی چیزها خیلی گریه داره ....مثل....تردید دربودن.
سلام
وبلاگه خوبی دارید می خواستم با شما در مورد تبادل لوگو بپرسم که ما با هم داشته باشیم اگر موافق بودید به ما در قسمت نظرات اطلاع دهید
با تشکر
بای
سلام ......... حرفی ندارم ... جالبه ... یا علی ....
جور دیگر باید بوسید!
زیر باران باید شعر خواند .چیز نوشت ....
مرگ را هم می توان بوسید...اما به وقتش...
بوسه بر لبانم خشکید ولی باران لبان تو را...
تنها کافی است سرت را بر گردانی .. آری .. مرگ را هم می توانی ..
سلام ، امشب از آشنایی و هم صحبتی تون خیلی خوشحال شدم و امیدوارم بیشتر ببینمتون و شما هم مارو فراموش نکنی ! سال خوبی داشته باشید
می بینی؟! داره بارون میاد.....چند ساعتی رو می باره و بعد که دل آسمون از غصه ها پاک شد بند میاد.....
خــــدا جــــونــــم...!!! دل منم بارون داره.اما دل من مــدتــهاســت که داره می باره. تـا کی! چه وقت! نمی دونم
پـس کی می خواد دل من از غصه ها پاک بشـــه...؟!!!!
کــــی می دونه...............
حرفی نمونده.......... عالی بود. ذهن منو خواندی. ممنون.
مرگ را بوسه نزن.بگذار ببوستت!
تا وقتی بارون می زنه ... نمی شه مرگو بوسید ..
نمیدونی... بوسه مرگ آرامش داره... خیلی زیاد... بابالنگ دراز... اشکهاشو زیر بارون ندیدی وقتی داشت ازت دور میشد؟..
زیر بارون اگه گریه کرد که اشکاشو نبینی!
باران جدایی تو از او نبود ... تو خود خود را جدا کردی و باران تنها نظاره گر !!! گرمی بوسه هایت قطرات باران را ذوب نمود و حال تو ماندی تنها !!! حتی باران نیز نیست ....بارانی باشی و امسال عاشق:)
در جوی زمان،در خواب تماشای * تـو * می رویم،
سیـمای روان ،با شبنم افشان * تـو* می شویم،
پـرهایم؟ پـر پـر شده ام. چشم نویدم، به نگاهـی تـر شده ام.
این سو نه! آن سویم، و در آنسوی نگاه، چیزی را می بینم،چیزی را می جویم.
سنگی را می شکنم،رازی با نقش * تـو * می گویم.
برگ افتاد، نوشم باد : مـــن زنــــده بــه انــدوهـــم، ابری رفت، من کــــــوهـــــم :می پــایــــم ، مـــــن بـــــــادم: می پـــــــویـــــم.
در دشت دگر ،گل افسـوسـی چو بروید، می آیم، می بویـم.
شدیدا از این نوشتت خوشم اومد
امید جان قصد نصیحت ندارم فقط حس می کنم باید یه چیزایی رو یادآوری کنم.
به زور عاشق شدن همون قدز می تونه خطرناک باشه که به زور زنده موندن یا به زور مردن...
زندگی ادم دچار پوچی وحشتناکی میشه.
اما با تمام اینها عشق به موازات زندگیت وجود داره و باید ببینیش. به آدمای دور و برت یه نگاهی کن! مطمئنا کسی که شایسته عشق تو .درک کردن تو .و فهمیدن حرفات باشه هست...
کسی که حرفاتو درک کنه .لحظه ها تو لمس کنه.بفهمه...
کسی که تو چشماش نگاه کنی ...برات بخنده و هر دوتون پر از عشق بشید...
امیدوارم بیشتر دقت کنی تا همچین آدمی رو پیدا کنی.خدارو فراموش نکن...
بیا من ببوسمت ... بوسه من مزه مرگ میده ... خیلی ها اینو گفتن