از راه که میرسم، میام میشینم رو به روت، سعى میکنم تو چشمات نگاه نکنم، سرمو میاندازم پایین و خیره میشم به فنجون چایى که بخارش، صورتمو گرم میکنه.
بعد، همه خستگیمو، همه احساس اسارتمو، همه نفرتمو از تو که اینقدر فضا رو از خودت پر میکنى که حتى جایى واسه بودن من باقى نمیمونه، همه دلزدگیمو، همه میل به فرارمو از توى قلبم جمع میکنم و میارم تو چشمام، دلم میخواد توى چشمام همه اینا رو ببینى، دلم میخواد تا نگات به چشمام میفته بگى: باشه، همه چیزو تموم میکنیم، برو، برو، برو...
اما تا سرمو بالا میگیرم، میگى: ببینم، تا حالا بهت گفتم وقتى چونه ت اینجورى از بغض میلرزه و چشمات پر اشک میشه، چقدر دوست داشتنى میشى؟!
نوشته الهام که اومده تا بمونه ...
همش یه دروغه.... یه دروغ محض! اما چرا حتی دروغهات هم برام قشنگه؟؟؟؟ کاش باور میکردم که کسی لیاقت اشکهای من را ندارد و کسی که باعث اشک ریختن من می شود ......
خوش اومدی ... همیشه موفق باشی ... نوشتت خیلی ... امم ... حیلی .... نمیدونم چی ... ولی خیلی خیلی بود دیگه!
خیــــــــــــــــــــلی رمانتیک.
سلام .... متن قشنگی بود ... یا علــــی
چقدر رومشنتیک و پروانه ای...........
هوم ... آپ نشده اینجا ... بعداْ می آم
سلام اگه منو قابل بدونید خیلی دوست دارم منم از این به بعد اینجا بنویسم
( دنیا بسیار وسیع است و برای همه جایی است ؛ سعی کنیم جای واقعی خود را پیدا کنیم .
== ناشناس )
خوشحالم که دوباره اینجا درست شده ....
یه روزی بالا میارم.هم تو رو هم دروغ هات رو هم خاطره هات رو ولی نمی دونم کی...شاید شب اول قبر...شایدم یه ساعته دیگه...
همین حس رو دارم..همیشه ..هر وقت میبینمت
زیاد رمان می خونی؟
مثل سون آپ و یه نفر دلتنگ......