اینکه آدم از یه بلندی پرت بشه و محکم بخوره کف زمین خیلی درد داره ولی , زود همه چیز تموم میشه
اینکه آدم توی آتیش جزغاله بشه و بسوزه خیلی بیشتر درد داره ولی , یه خورده بعد همه چیز تموم میشه
اینکه آدم بیفته توی آب و دست و پا بزنه و خفه بشه بازم خیلی درد داره ولی , زود همه چیز تموم میشه
اینکه آدم وسط یه اتوبان گیر کنه به یه کامیون و همسطح آسفالت له بشه خیلی درد داره ولی بازم همه چیز زود تموم میشه ,
ولی می دونی چیه , چند روزه دارم به این فکر می کنم که
اینکه آدم بمیره و بعد از مرگش یه سری چیزا رو بفهمه , یه سری چیزا که ازش قایم شده بود ,
یه سری چیزا رو ببینه , که توی زنده بودنش روحشم ازون کارا خبر نداشت ,
و اینکه خوب حالیش بشه که توی زنده بودنش چقدر ساده لوح بوده و احمق ,
از همه اینا بیشتر درد داره ,
خیلی بیشتر درد داره
و ازون بدتر اینکه ,
هیچوقت هم تموم نمیشه
شاید به خاطر همینه که تازگی از مردن می ترسم
آخه به احمقانه زندگی کردن و ساده لوح زیستن عادت کردم .
نوشته آلبالویی که تازگی به خیلی چیزای مهم تر فکر می کنه .
توضیح :
* اولین و قدیمی ترین وبلاگمو به خاطر یه موضوع پیچیده شخصی حذف کردم , با تموم خاطرات و نوشته هایی که توی اون داشتم , شاید این یه جور لجبازی با خودم بود ولی به هر حال اتفاق افتاد ,
بعد از دو شب فهمیدم یه نفر دیگه اونجا رو صاحب شده و نوشته های خودشو با استفاده از اسم آلبالو توی اون وبلاگ قرار داده , این اصلا مهم نیست ,
البته خیلی دوست داشتم اون وبلاگ دست نخورده و سفید باقی بمونه ,
مثل کاری که سون آپ با وبلاگ مسیح کرد که ازش ممنونم ,
ولی کسی که وبلاگ رو تصاحب کرده به رخ کشیدن نوشته های خودش از خواسته من براش مهم تره ,
به هر حال گفتن یک نکته رو ضروری می دونم ,
کامران و مهرزاد دوتا شخصیت جدا از هم نبودن
این یه انتقال ساده توی دنیای مجازی بود بین من , و خودم
البته اونایی که بادقت نوشته های منو می خوندند خیلی زود این قضیه رو فهمیدن
دلیل این کارم یه استحاله درونی بود , ولی نتونستم ادامه بدم
چون من و خودم , دقیقا یک نفر بودیم و تلاش من برای جدا کردنشون بی فایده بود
القصه , وقتی از دست دادن رو تجربه کنی , به دست آوردن خیلی شیرین تر به نظر میاد .
توی این دو سه روز یه آرشیو نسبتا کامل از نوشته های قبلی خودم رو توی وبلاگ جدیدم با آدرس (albalo.blogsky.com) جمع کردم ,
من با هرکدوم از این نوشته ها یه خاطره دارم
و البته اینو هم بگم که از این به بعد فقط توی این وبلاگ مطلب می نویسم .
از اینکه توضیحم زیاد شد عذر می خوام .
عالی بود! از فکر سون آپیه منم آلبالوویی تر بود :))
آره ، شاید ... درد ...
بازگشت دوباره ... عالیه ... به اندازه مرگ ... راستی شاکی نباش ...
مرگ .. زندگی دوباره ..اما ..اما من مرگ دوباره رو ترجیح می دم ..تر جیح می دم به همه زندگیهای دوباره ..به همه خیانتهای صد باره ..به همه نبودن های هزار باره ..به همه ..
اینکه توی زنده بودنت بفهمی کلاه سرت گذاشتن از همش بدتره...
حالا شد!!!......آلبالو جونم چقدر دلم برای نوشته های محشرت تنگ شده بود نمی دونی...ممنون که خبرم کردی....خیلی خیلی ممنون....امیدوارم با خود خودت هم کنار بیای...این کار اصلا سخت نیست...تو می تونی...لطفا تا به روز کردی خبرم کن...قربانت سوسن
چه خوب شد
سلام، من چند روزی نبودم ولی حالا که اومدم همه چیز یه جوریه!!!!!!!
آلبالوی عزیز واقعاً نمیدونم چی باید بگم، از حذف شدن وبلاگ قشنگت متاسفم...واقعاً...!!!!!!
امیدوارم و دوست دارم همه چیز روبراه بشه و دوباره نوشته های قشنگت رو بخونم.
من به تازگی خوندن مطالب
شما رو شروع کردم.خیلی قشنگ می نویسید.قلم قوی دارین.به تون تبریک میگم و منتظر کتاب تون هستم.
وبلاگ دفتر خاطرات فوق العاده بود.
من برای بار سوم که خوندم باز گریه ام گرفت.
دیکه اونجا هم نمی نویسید؟
تو بنویس ..تو باش ..با هر اسمی که دوست داری بنویس ..تو هر وبلاگی که دوست داری بنویس ..هر وقت خواستی بنویس ..فقط می خوام که باشی و بنویسی ..اصلا اگه دوست داشتی از آرشیوت مطلب بذار و بنویس .. اصلا هر کاری می خوای انجام بده ...به هر حال امیدوارم واسه همیشه تمام مشکلاتت حل شه و با فراغ بال فقط بنشینی و واسه دل خودت و خوشی دل ما هم که شده بنویسی ..گرچه می دونم که .. همیشه شاد باشی ..(منم اینا رو میخوام بگم همینایی که فریاد خان خاموش گفت!)
هی ... چه موزیکه قشنگی !