آری ٬ ما همه همان یاغیانی بودیم که زمانی را سر به دعا میگذاردیم و اکنون در لوای گناهانمان سر به خاک مینهیم که تا شاید روزی را با مرگی سپری کنیم که پایانش زندگی است . مرگی که رهایی از زندگی سگی جان خراشی است که خراشش به عمق تمام دردهای عالم میرسد . عالمی که همه در آن مردگانی بیش نیستند که روزی زنده به خاکی بودهاند که حالا زنده می گیرد و مرده تحویل می دهد . تحویل که نمیدهد ٬ زندهها را در خود میبلعد و مردهها را ما دیگر نمیبینیم . ما همه به این امید به خاک میرویم که شاید در آن انتهای زیرخاکی همدیگر را در آغوش بکشیم و معاشقهای کنیم که هیچگاه اتفاق نمی افتد ...
به قلم
بابالنگدراز ...
راستش اونقدر ها هم مرگ ترسناک نیست. البته خیلی هم لذتبخش و رومانتیک نیست :-)
ایشالا خدا همین دنیا نصیب کنه
چرا این همه راه دور .... ؟
...و اینبار مرگ چه خواستنی می شود...
دنیا را پایانی نیست ... ما اسیر یک امتداد فراموش شده ایم
دردی است غیر مردن /// کان را دوا نباشد /// پس من چگونه گویم : /// کاین درد را دوا کن ....
پس ..به امید زندگی در آنجا ..
به هر دردی دوایی هست جز درد اجل آری
چه آید از طبیب آنجا که درد بی دوایی بود!