شکستهایم همه پشت سر هم بود ... پشت سر تو ... پشت سر ما ... پشت سر... اما٬ اما همهشان را به باد فراموشی سپردم ... فراموشی یک عمر لهله زدن زندگی که در حسرت یک روز بودنش سوختم ... سوختم تا شکستهایم را پشت به پشت هم نابود کنم ... اما غافل از اینکه پشت به پشت هم٬ خودم هم می سوختم...
به قلم
بابالنگدراز ...
پشت به پشت هم شوختی و دیگران نیز پشت به پشت تو سوختند...خاکسترتان را کدام باد با خود برد؟؟
من در پشت اشک هایم پنهان شدم تا از پس دیوار شیشه ای آنها شکست هایم را نبینم ولی دیوار شیشه ای ام بر روی سرم همچون پتکی فرو آمد و بر سرم خرد شد و خرده های وجودم به پایم ریختند
مطالب جذابی داری.مختصر ومفید
رسم سوختن همین است...اینکه خودت هم غافل باشی از سوختنت...
سوختم زین آشنایان، ای خوشا بیگانه ای.....
میدونی شاعر چی میگه ؟ شاعر میگه : خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش ....... بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
جالب بود... به منم سر بزنی خوشحال میشم...!!! (;
نمی شه بعضی شکست ها رو فراموش کرد ........
منم ...
سوختم خاکسترم آتش گرفت...!
زین پس تنها زیر بارون با یاد تو...
هیچ چی رو نمیشه فراموش کرد ..
کاش من هم در بی خبری می سوختم...
کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد...
پرواز را به خاطر بسپار...
پرنده مردنی است...
«فروغ»
زیبا ......