بوسه ام را می گذارم پشت در
قهرکردی , قهرکردم , سر به سر
می روی در خلوت تنهایی ات
می روم من هم , به تنهایی سفر
آه .. اما بی تو , تنها می شوم
بی تو تنها مرد شبها می شوم
بی تو آخر , عشق هم بی معنی است
بی تو من , شکل معما می شوم
خوب می دانم که نقطه ضعف نیست
عشق قدرت می دهد , از ضعف نیست
دوستت دارم و می دانم , تو هم
دوستم داری , و این یک حرف , نیست
تق وتق ..... , در را برایم باز کن
تق و تق ....., باشد برایم ناز کن
تق و تق ....., تقریبا این در باز شد
تو بیا , در را تماما باز کن
آه می دانستم این را , آشتی ؟
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
خب دگر , این اشک ها را پاک کن
آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
گرمی آغوش بازم , مال تو
شعر من , بانوی نازم , مال تو
حس خوب بودن تو , مال من
قلب پر راز و نیازم , مال تو
نوشته آلبالو
من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی هرگز هــرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا قصه این هرگز کشت ..........
می تونم فکر کنم اینو واسه من گفتی؟اجازه هست خودمو جای بانوی نازت بذارم؟؟
ناز کردم،در را باز کردم
غرورم را شکستم من
آشتی کردم
اما
تو نبودی
باد می آمد
باد می آمد
خسته و افسرده و بیمار
دل شکسته در پس دیوار
من تو را می جویم
اما
مانده ام تنها
مانده ام تنها در این دنیای وانفسا
و چه لحظه زیبایی...
بوس !
چه صدف ها که به دریای وجود /
سینه هاشان ز گهر خالی بود ! /
ننگ نشناخته از بی هنری /
شرم ناکرده از این بی گهری /
سوی هر در گهشان روی نیاز /
همه جا سینه گشایند به ناز ... /
زندگی – دشمن دیرینه ی من – /
چنگ انداخته در سینه ی من /
روز و شب با من دارد سر ِ جنگ /
هر نفس از صدف ِ سینه ی تنگ /
دامن افشان گهر آورده به چنگ /
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ ! = فریدون مشیری
( آسمان ، دریای آبی ، /
ابرها ، قوی های مست ! /
شوق ِ یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود ! ... = مشیری )
آخی.