میشینی پشت تلویزیون و نگاه می کنی
آدمای اونتو که غصه می خورن ؛ اشک میریزی
آدمای اونتو که شاد می شن ؛ از ته دل می خندی
آدمای اونتو که عاشق می شن ؛ عاشق میشی
آدمای اونتو که تنها می شن ؛ تو هم تنها میشی
میشینی پای تلویزیون و پاهاتو جمع می کنی توی سینه ات
میشینی پای تلویزیون و نگه می کنی
اونقدر نگاه می کنی تا چیزی برای نگاه کردن نمی مونه
اشکاتو پاک می کنی و بلند میشیی
تلویزیونو خاموش می کنی و با آدمای دوست داشتنی اونتو خدافظی می کنی
میری توی اتاق خوابتو درو میبندی
سعی می کنی بخوابی ولی فکرای بد نمی ذاره
احساس خفگی و تنهایی می کنی
از توی رختخواب بلند می شی و دوباره میری پای تلویزیون میشینی
روشنش می کنی و تکرار برنامه های روز قبل رو میبینی
اونقدر می بینی تا خوابت میبره
توی خواب ؛ روی همون صندلی جلوی تلویزیون ؛ خواب تکرار تکرار همون برنامه ها رو میبنی
صب با چشای پف کرده از خواب میپری
از خونه می زنی بیرون
آدمای توی خیابونو دوس نداری
دوس داری زودتر شب بشه تا باز بشینی پای تلویزیون و اونایی که دوس داری رو ببینی
و دوباره نیمه شب بشه تا تکرار برنامه هایی که دیدی رو ببینی
آدمای توی خیابون هیچیشون جالب و قشنگ نیس
آدمای راس راسکی همشون دروغگو و بدن
برعکسش ؛ آدمای توی تلویزیون همه چیشون دوست داشتنی و قشنگه
حتی قیافه آدم بداشون
شب میای خونه
تلویزونو بغل می کنی و ماچش میکنی
اونتو یه عالمه دوس داری
یه عالمه دوست که راحت اشکتو درمیارن و می خندوننت
وقتی تلویزیون روشنه ؛ یادت میره که خیلی تنهایی
یادت میره که کسی دوستت نداره
یادت میره که ...
ولش کن
حواستو جمع می کنی و تکرار سریال عاشقانه تلویزون رو میبینی و اشک میریزی .
آلبالو
...!!!
دوباره نمیخواین بشین این چند نفر ؟....نمیدونم مبنای انتخابتون چیه ..اما خب من پیشنهاد دارم ...
---
http://www.rasno.persianblog.com
---
http://www.leylaa.com
---
http://mamrez61.persianblog.com
---
http://www.sweetdreams.persianblog.com/
---
http://ali2003ir.persianblog.com/
---
http://www.parisaa.com/
---
پایدار باشید !
اره....البته نه سریالها و فیلم های الان! اونها فیلمهای دهه ۶۰ بود همه واسه خودشون خوب و خوش و سلامت بودن!الان باید بری کتاب داستان های بچگیت رو بغل کنی و ببوسی و بگی ای ای ای! یادش بخیر....
کاملا موافقم ..تا حالا این جوری به این قضیه فکر نکرده بودم!
آلبالو بوس بر تو که انقدر خوشگل مینویسی.
چه صدف ها که به دریای وجود /
سینه هاشان ز گهر خالی بود ! /
ننگ نشناخته از بی هنری /
شرم ناکرده از این بی گهری /
سوی هر در گهشان روی نیاز /
همه جا سینه گشایند به ناز ... /
زندگی – دشمن دیرینه ی من – /
چنگ انداخته در سینه ی من /
روز و شب با من دارد سر ِ جنگ /
هر نفس از صدف ِ سینه ی تنگ /
دامن افشان گهر آورده به چنگ /
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ ! = مشیری
سلام
چرا اینقدر کم شدین؟
فقط آلبالو و فریاد خاموش؟
پس کو بابالنگ دراز؟
نرگس؟
شیما؟
.....
دوست دارم همه نوشته هاتو بخونم.... مدتهاست از آدمای توی تلویزیونم خسته شدم.... نوشته های اینجا رو از همه چی تو دنیام بیشتر دوس دارم.....دوست خوبم... همیشه بنویس.... دلم خیلی تنها و غمگینه و تنها نوشته های تو خوشحالش میکنه و از تنهایی لحظاتی درش میاره...