کلاغه دلش گرفته بود
کلاغ سیاه پاپتی
پرید روی شاخ درخت
گفت : غار و غار
از یه جایی صدا اومد
که : زهر مار
بغض کلاغه ترکید
یه قطره اشک
از روی گونه هاش چکید
قطره اشک
لابه لای پرای سیاه
گم شد و رفت
یه تیکه سنگ
از تو حیاط یه خونه
اومد و اومد
نشست رو سینه کلاغ
قلب کلاغه ترکید
کلاغه افتاد رو زمین
یه صدا اومد:
اون کلاغ زشتو ببین ..
کلاغه چشاش تار شده بود
همه جا ها رو سیا میدید
عین خودش
زشت و سیاه و خط خطی
کلاغه مرد
...
کسی نفهمید که کلاغ
دلش خیلی گرفته بود
آخه شب قبل
یه گربه ناز و ملوس
بچه هاشو گرفته بود
کلاغه هم دلی داشت
همدم و همدلی داشت
کلاغه هم عاشق بود
کلاغ سیاه پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
واسه خودش کسی بود
کی از دل کلاغه با خبر بود ؟
کی حالشو می فهمید
حیف کلاغ پاپتی
با رنگ زشت و خط خطی
...
راستی مگه ما آدما
از دل هم خبر داریم ؟
ما آدمای رنگارنگ
زشت و قشنگ
رد میشیم از کنار هم
سلام و علیک
حالت چطوره اصغری ؟
حرفای بیخود میزنیم
خنده هامون شیشه ایه
درد دلامون الکی
عاشقیمون , دروغکی
ما لای دودا گم شدیم
تصویرامون خیالیه
هرچی که داره مغزمون
شکلکای سئوالیه
دل چیه ؟ یک تیکه خون
پر از : نرو , پیشم بمون ...
دلم میخواست کلاغ بودم
همون کلاغ پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
پر میزدم تو آسمون
کسی نمی گفت که : بمون
می پریدم رو یه درخت
گریه می کردم : غار و غار
پشت سرش یه زهر مار
حداقل این فحشه که راستکی بود
اینجوری هیچکسی دلش
واسم الکی نمی سوخت
کسی برام
لباس پادشاه توی قصه ها رو نمی دوخت
نه عاشق کسی بودم
نه کسی عاشقم بود
کلاغه تنهایی بودم
گمشده تو شهر دود
اشک کلاغو هیچکسی
نمی تونه ببینه
حال دلش ؟!
عجب ..مگه حالی واسش میمونه ؟
دلم میخواست کلاغ بودم
تا که یه روز
زخم یه سنگ راستکی
که درد اون بهتره از زخم زبون آدما
دلم رو با تموم این نگفته هاش
بترکونه
کسی دلش واسه کلاغ زنده که نمی سوزه
کسی دلش واسه کلاغ مرده هم ,نمی سوزه
...
صبح سحر
یه رفتگر
کلاغه رو انداخت لابه لای آشغالا
کلاغه با دلش پرید تو قصه ها
دلش نگو , یه تیکه خون
پر از :
برو
پیشم نمون .
نوشته آلبالو
اره!بعضی وقتا (یعنی تقریبا همیشه!) یه حرفهاییی می زنی که ادم می خواد بپره از شدت هیجان خفه ات کنه! اخه ناجور می زنی به هدف و کله سحر بدجوری هوس کلاغ شدن می زنه به فرق سرم و کله پام می کنه!کاشکی منم کلاغ بودم.................................اما یکی ارزوی کلاغ شدن رو نکن که خودم یکی از همین روز ها با سنگ(از زور شوق)میزنم و ناکارت می کنم...
سلام...اینجا چقدر قشنگ شده...یعنی قشنگتر شده...پر از نرو پیشم بمون؟ آره بعضی وقتا این جمله دروغکیه و بعضی وقتا هم شنونده لیاقت این جمله رو (که سرچشمه صداقته)رو نداره...ماییم و عشق های مبهم...یه وقت شک می کنیم که بمونه یا بره...بعضی وقتا غرور و بعضی وقتا تردید اینکه عشقمون واقعیه؟... کاش می شد دوطرفه بودن عشقو تشخیص داد.کاش می شد برای عشق جنگید اما هیچ وقت اونو گدایی نکرد...راستی ممنونم.
خیلی قشنگ بود یاد داستان صمد بهرنگی افتادم قالبتم خیلی ناز شده
سلام...اینجا چقدر قشنگ شده
ببین این بلاگ رولینگ رو راه بنداز تا هر وقت آپ میکنی تو لیستمون بیایی بالا البته باید پینگ هم بکنی
سلام عزیز وبلاگ زیبایی داری خوب هم مینویسی موفق باشی
کاشکی منم .... قالب وبلاگ خیلی قشنگ شده اما این شعرت یه طور خاصی بود آدم به فکر می ره کلاغ سیاه پا پتی از کلاغا اصلا خوشم نمی اومد اما بعد از خوندن این شعر ....
« ابرهای غم »
چه بارانی است در بیرون این اتاق ! //
باران ؟ //
ابرهای همه غم های تاریخ ، //
یک باره بر سرم باریدن گرفته اند . //
کسی نمی داند که در چه دردی و تبی //
می سوزم و می نویسم ! = دکتر شریعتی
salam albaloo jooon joni
khobi bavafa belakhare tonestam biyam weblogetoo bebinam delam tangide bood mese hamishe aliyeeee delam barat tangide bavafa kojayi tooooo
جالب بود . سری هم به ما بزن
سلام...البالو من خیلی دوست دارم باهات بیشتر آشنا شم...نه اشنائی به اون معنی.بیشتر دوست دارم یه بیوگرافی ازت بدونم و این که ایا نویسندهای یا نه؟
واقعا زیبا بود تبریک بابت این وبلاگ پر محتوا
سلام...وبلاگت خیلی باهاله....به منم سر بزن خوشحال میشم....
کاشکی منم کلاغ بودم....
این فقط قصه کلاغای سیاه نیست .درد دل مرغای عشقم همینه با کمی تفاوت در رنگشون...
عالی بود یه ارامش خاصی بهم دست داد با خوندنش