آهای! سایه های بی هویّت که در توّهم قد کشیدن بسوی مشرق ، غروبم را آرزو می کنید شب که فرا رسد در تاریکی خاک محو شده اید و من بر سرزمینی دیگر، همچنان خواهم تابید...
بچه ها سلام .. با شمام گروه نویسندگان ... مخصوصا البالوی عزیز ... بعد از ۲ سال دوباره منو پذیرفتید .. و این نهایت لطف شماست ... و منم جزو گروه نویسندگان گذاشتید .. اما من با کدوم پاسورد برم تو سایت و بنویسم .. از طریق مایلم .. منو با خبر کنید ... منتظرتون هستم ..
سایه به سایه می شکنم! در کابوس قد خم کردن شاخه زیر درد تنهایی پاییز ... راستی مغرب و مشرقم نمی گویی؟ من به کجا رسیده ام ؟ غروب کدامین افق وسعت انتظار مرا پایان خواهد بخشید ؟ شاد زی...
بچه ها سلام .. با شمام گروه نویسندگان ... مخصوصا البالوی عزیز ... بعد از ۲ سال دوباره منو پذیرفتید .. و این نهایت لطف شماست ... و منم جزو گروه نویسندگان گذاشتید .. اما من با کدوم پاسورد برم تو سایت و بنویسم .. از طریق مایلم .. منو با خبر کنید ... منتظرتون هستم ..
خیلی خوب بود!
می ترسم قاطی سایه برم زیر خاک ... آخه مسئله اینه که خاکی بودنو دوست دارم .
سایه به سایه می شکنم! در کابوس قد خم کردن شاخه زیر درد تنهایی پاییز ...
راستی مغرب و مشرقم نمی گویی؟
من به کجا رسیده ام ؟
غروب کدامین افق وسعت انتظار مرا پایان خواهد بخشید ؟ شاد زی...
سلام
ببخشید من خیلی فکرم مشغول الان نمی فهمم چی گفتی
پس تا بعد...
خورشید وجودت فروزان باد!
غروب همیشه طلوعی دوباره به دنبال خواهد داشت