این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

نوازش

 

به خدا گفتم :
- میشه لمست کنم ؟
هوا ابری شد و
بارون گرفت ...

...


 خدا جون , گرمی دست آدما , دروغیه
خدا جون , چشمای من , اسیر این شلوغیه
خدا جون , رنگو  وارنگن آدما , جور  واجورن
خدا جون , قولای این آدما کشک و دوغیه
من می خوام , دست نوازش بکشی روی سرم
من می خوام ترانه هاتو بشنوه , گوش کرم
خدا جون می خوام یه عاشقی باشم برای تو
که تو دستامو بگیری که دیگه هیچ جا نرم
خدا جون من پر از اشتباهمو و پر از بدی
چرا پس راه درستو , تو نشونم نمی دی ؟
خدا جون , گم شدم اینجا , نکنه ندیدمت ؟
آخ خدا جون , من  دارم میشم شبیه خط خطی
من دارم حل میشم اینجا , دارم عادت می کنم
من دارم به هر کسی , عرض ارادت می کنم
این مترسکا دارن ,  قلبمو ,  آتیش می زنن
آره من دارم , همین ها رو زیارت می کنم
خدا جون , نمی کشی دست نوازش رو سرم ؟
پس چرا بهم نمی گی که کنارشون نرم ؟
آخه عشقی  , که دارن این آدما , قلابیه
شایدم گفتی بهم , من نشنیدم , که کرم ...
کاشکی بارون , منو میشستو و میبرد از رو زمین
من می خوام تازه بشم , خب تازگی , یعنی همین
خدا جون , چیز زیادی دارم از شما می خوام ؟
خدا جون , تورو خدا , یه کم با من حرف بزنین ...

 

 

آلبالو

 

نظرات 31 + ارسال نظر
عطیه مهربون جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:50 ق.ظ

خدایا ...با من بگو چگونه همه لحظه هایم را پر می کنی.. همه ثانیه هایم را سرشار می کنی... همه ثانیه هایم را قابل لمس می کنی اما من از حس کردن مداوم تو ..از جاری بودنت در زندگیم ناتوانم ؟! ....یادم نبود تو خدایی ... من فقط یک بنده کوچک که چون تویی دارم و چه خوب است که تو چون خودی نداری...

پ.ن : خدایا مرسی که یه عمو کامران مهربون بهم دادی ...ولی میشه بگی چرا ازم میگیریش؟

والریا جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:14 ق.ظ

« کاشکی بارون , منو میشستو و میبرد از رو زمین
من می خوام تازه بشم , خب تازگی , یعنی همین...»
...
...
اگه بارون بزنه...آخ اگه بارون بزنه...

عطیه مهربون جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:48 ق.ظ

فقط خدا میدونه تک و تنها توی خیابون زیر نم نم بارون.. خدا نه بارون رحمتش که اساره عشقش رو جا میده توی هر قطره بارون و نثار ما می کنه وباشد کا اینگونه عشقش تکثیر شود ...

پ.ن : کدوم بارون میتونه رد گریه هامو بشوره ؟ مهر تو عموی مهربون توی کدوم قطره پنهونه ؟ دوست دارم مثل بارون دونه دونه.. مثل خاله شادونه...میدونی‌؟

عطیه مهربون جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:49 ق.ظ

پشت این پنجره هااااا....باز داره بارون میزنه...

ساناز جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:05 ب.ظ http://ghatre-dar-bikaran.blogsky.com

سلام،
فوق العاده بود خیلی زیبا بود
آخه مگه میشه نوشته های آلبالویی زشت باشه
موفق باشی همیشه
یا حق

پسرک تنها جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:59 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

چه حالی کردم
دمت گرم

فراز جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:37 ب.ظ http://www.hozoor-birang.blogfa.com

سلام عزیز
ایندفعه هم زیبا و دل نشین بود مثل همیشه موفق باشی...

عالیجناب دود جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:22 ب.ظ

عشق یه چیزی مثه کشک و دوغه اما

والریا جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:55 ب.ظ

تو هم نسبت به آهنگی که روی این وبلاگه همون حسیو داری که من دارم؟......

ویروس شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:04 ق.ظ http://DataBus.persianblog.com

مرگ بر روی زمین ، برای فرزند خاک پایان راه است ، اما کسی که آسمانی است ، مرگ برایش آغاز کامیابی است ؛ بی تردید کامیابی از آن اوست . == جبران خلیل جبران

ســـاناز شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:35 ق.ظ http://diana111.persianblog.com

من می خوام , دست نوازش بکشی روی سرم....من دارم به هر کسی , عرض ارادت می کنم... سانازی که این روزا دلش تنگه اونم خیلی زیاد ، با این شعرت خیلی حال کرد

درد اشنا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:58 ق.ظ

دور اما چه قشنگ

من نه عاشق بودم ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارز ید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
وخدا میداند
بی کسی از ته وابستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا ته دروازه نور
وشوم چیره به شفافی صبح
با خودم می گفتم
روشنی نزدیک است
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستها یی که تهی است
وچرا بوی تعفن دارد
گل سرخی که به گلخانه نرست
تازگی می گو یند
چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوش بین بودم
همه اش رو یا بود
وخدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام
پیدا بود


به یاد استادم که رفت

نیما شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:15 ق.ظ

باز باران با ترانه.. با گهر های فراوان...کلاس سوم یا چهارم دبستان!یادته!؟

یاد بچگی به خیر!

محمد شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.mohamadkocholoytanha.persianblog.com

چیزی برا گفتن ندارم... عالی بود...

مینا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ب.ظ http://mina-ni.persianblog.com

خدا جون بهم بگو آخرش چی میشه؟؟؟ تا کجا باید باهاش برم؟؟؟ اصلا میشه؟؟؟

نیلوفرنگی یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:18 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

استارت...منو.......کانکشن!ججججججیزززززززز!وصل شدم.
هنوز صفحه ی بلاگ رو کاملا ندیدم که....
جیلینگ..جیلینگ....لالالا لالالا لالا.....!
واااااااای خدا...این صدا...این اهنگ....اهنگ قدیم قدیم های وبلاگ این چند نفر!....بغض ناخود اگاه گلوم رو می گیره...صدای جیرینگ جیرینگ اول موسیقی منو می بره به اونجایی که نباید ببره...یاده اولین باری می افتم که اومده بودم اینجا............و چقدر سوپرایز شده بودم..
و ذوق اینگه کسی شبیه تو فکر کنه....هر چند جای دیگری باشه...سالها از تو دور تر باشه...
تو دلم اول تو و بعد خودم رو جدیدا اینقدر احساساتی اب دوغ خیاری شدم لعنت می کنم....
عکس رو که نگاه می کنم...بیشتر دلم می گیره....انگار منم!...دخترک شبیه من به شیشه ی خیس و دونه های بارون نگاه میکنه...باور کنید!!!...
چشمم به خط اول که می افته:
به خدا گفتم :
- میشه لمست کنم ؟
هوا ابری شد و
بارون گرفت ...
خدا جون , گرمی دست آدما , دروغیه.......................دیگه اشک واقعا مهلتم نمی ده....چرا گریم گرفت؟!...تا به حال یکی دو بار بیشتر سابقه نداشت!...اون هم مربوط به سالهای دور و نیلوفری دیگر بود...
جای من با خدا باز! یواشکی حرف زده بودی...
باز !کاری رو که من دوست داشتم و می خواستم و انجام بدم.....کرده بودی.....
«خدا جون من پر از اشتباهمو و پر از بدی
چرا پس راه درستو , تو نشونم نمی دی »
وووووای.... وای خدا...
خدا.......................
استارت....دیس کانکت....ترن اف ف!!!
پ.ن:ببخشید...اهنگ بدجوری رو تاثیر گذاشت...کاش منم از این ملودی ها داشتم که اشک خواننده هام در بیاد... کاش....

Pooria سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:08 ق.ظ http://pooria.tk

uhoom !

عطیه مهربون سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:30 ق.ظ

خدایا ؟ هنوز هستی ؟
-آره فرزندم... و این بار بارانی سیل آسا...هم از آسمان خدا هم از آسمان چشمان من..

هر انسان دریچه ای است رو به خداوند اگر اندوهناک شود...اگر به شدت اندوهناک شود...

تندیسه تنهایی (نرگس) سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:28 ب.ظ http://talkme.blogsky.com

چقدر لطیف ....

قاصدک سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:58 ب.ظ http://www.gha3dakesepid.persianblog.com

حس خوبی پیدا کردم.یک حس لطیف خوب ...

مرمر چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:32 ب.ظ http://marmarkhanoom.persianblog.com

دلم خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی گرفته:(

عادله پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:26 ق.ظ http://aeko.blogsky.com

خدا ! عشق یعنی چی؟

عطیه مهربون پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:43 ق.ظ

خدایا هنوزم هستی...اینو میدونم نمیخواد بگی...فقط بگو عمو کامرانم هست یا تهنام گداشته ؟ میخوام بدونم میگی بهم ؟

عطیه مهربون پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:45 ق.ظ

عمو جون , چیز زیادی دارم از شما می خوام ؟
عمو جون , تورو خدا , یه کم با من حرف بزنین ...


پ.ن : می زنین ؟

قلب شکسته جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:51 ق.ظ http://broken-hearted.blogsky.com/

سلام آلبالوی همیشه خوبم...
من اینطور احساس میکنم که دست نوازش خدا مدتهاست که روی سرته و دستای قشنگت توی دستای اون همیشه مهربونه.. مطمئنم خودتم حس میکنی...
شاد باشی آلبالوی خوبم.

فراز جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:41 ب.ظ http://www.hozoor-birang.blogfa.com

سلام خوب هستید

آپ شدم خوشحال میشم برام نظر بذارید...یا حق بای

پسرک تنها شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:49 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

من دل نگرون شدم
کجاست پس صابخونه؟

ندا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ق.ظ

در محدوده یکتایی خداوند تو همه چیز هستی به جز تنها دست او را محکم بگیر او نشانه هیچکس را فرا موش نمیکند .(هیو پراتر) خدایا دستت را محکم میگیرم چون دوست ندارم فراموش شوم و گم !!!!!!!

نیلوفرنگی یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:03 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

اپ می کنی یا اپت کنم!؟

عطیه مهربون یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:09 ق.ظ

شکل آپ شدم دیگه...هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید که کنون صبح است و بهار آمده است ؟

شیما یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:06 ق.ظ http://sokoot-hayahoo.blogsky.com

پس چرا آپدیت نمی کنی؟
کجایی؟
دارم نگران می شم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد