خنده های بلند و کشدار
قطره اشکی که حلقه می زند
سقوطش از چشمانم
و بغضی که در این میان می شکند
تا پنهان شود
و وجودی که پر از اتهام است
پر از آرزوهای کوچک دست نیافتی
پر از فریاد...
می خواهم فریاد بزنم
می خواهم بگویم
می فهمم
درک می کنم
اما سکوت می کنم
شاید سکوتم گویاتر باشد...
نوشته ی شیما
سلام
خوبی ؟
وبلاگ متفاوتی داری. کمی بیشتر بهش برس.
با من بمان...بمان ،بمان
بمان در خیالم در اوج افکارم
بمان در آخرین کلماتم
بمان در سکوت تنها ترین شبم
بمان ... بمان،بمان
بمان به وسعت دنیایم که از تو دارم.
خوشحال میشم بهم سری بزنی.
بای
من از این دنیا چی می خوام
دوتا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونه
واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی می خوام
یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اتاقک
بشه خونه خیالی
من از این دنیا چی می خوام
یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تن دنیا
رنگ خوبی و قشنگی
آدمای دست و دل باز از توی قلک تاقچه
بردارم بذر محبت واسه برداری تاقچه
از این دنیا چی می خوام
دوتا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونه
واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی می خوام
دوتا بال برای پرواز
برم تا روز تولد
برسم به فصل آغاز
برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارند
که یه شب با یه دل سیر چشاشونو هم بذارن
بگم غصه ها سر اومد
گریه بس که بهتر اومد
بگم غصه ها سر اومد
گریه بس که بهتر اومد
این دنیا چی می خوام دوتا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونه
واسه گفتن خوبی
من که از این دنیا چیزای دیگه یی می خوام...
اگر گویاتر نباشد هم باز سکوت می کنی. نه؟
نمی دونم
اگه راهی بهتر از سکوت سراغ داری خوشحال می شم راهنماییم کنی...
اگر گویاتر نباشد هم باز سکوت می کنی. نه؟
شاید ...نه حتما گویاتره .
حلا که می گی گویاتره سکوت می کنم...اما امیدوارم یه روزی وقتی فهمید که من درک می کنم...وقتی درک کرد منم یه موقع هایی حق دارم عصبانی بشم...وقتی عصبانی شدم ممکنه یه چیزایی بگم...اون سکوت رو بشکنه ...
سکوت غرق تماشاست بین آدمها...
یه موقع هایی هم سرشار از ناگفته هاست،به شرطی که بشنوی...
سلام من داستان قورباغه رو خوندم گریم گرفت خیلی گناه داشت :( خواستم اونجا کامنت بدارم اما دوستام گفتن او وبلاگ اپ نمیشه اینجا کامنت گذاشتم.... به من هم سر بزنید خوشحال میشم ... کوچولوی ۲۲ ساله !!! بای
سلام نگین خانم
این داستان مربوط به صاحب خونه اینجا می شه یعنی جناب آلبـــــــالو
که متاسفانه ایشون به من افتخار نمی ده حتی نوشته هام رو بخونه دیگه چه برسه به اینکه بخواد نظر بذاره،بعد اینجا نظر شما رو بخونه....
نوشتن از هردوتاش بهتره ... هم از سکوت هم از فریاد .
شاید...
البته راه دیگه یی هم جز نوشتن و گاهی هم سکوت ندارم...
ممنون که اومد
هیچ چیز به اندازهء نوشتن آروم نمی کنه آدمو...با نوشتن خیلی موافقم...
اما گاهی وقتا نوشتنم دردی دوا نمی کنه
اون موقع باید چیکار کرد؟!
نه در این مورد سکوت نکن این سکوت معنی تسلیم شدن رو می ده ...
عزیزم وقتی راه دیگه یی ندارم چیکار کنم؟
فقط دلم به این یه جمله خوشِ
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
یعنی ناگفته های من به گوش اون می رسه؟!
اون موقع یکی هست که یادش٬ فقط یادشم آدمو آروم کنه...حتی میشه براش نوشت!
سلام عزیز
وبلاگ گروهی با حالی دارید..
سلام عزیز جون//.
وبلاگ خوبی دارید..