وقتشه که یه سفر کنم به اعماق دل می خوام ببینم ریشه هات از کجا آب می خورن که شاخ و برگت دارن روی خیلی چیزا سایه میندازن می خوام ببینم باید راه آب رو ببندم یا ریشه رو قطع کنم
از خاطرات پسرک تنها
دژاوو
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 ساعت 01:12 ق.ظ
....من در تو ریشه دوانده ام چراکه تـــــــــــو زادگاه منی... من در دستهای تو غنوده ام و خود را به تو و دستان تو سپرده ام... درخت من ریشه در آبهای خلیج دلت دارد....یا تنگه دلت را ببند یا مرا در خلیجت غرق کن...هرچند من که در تو غرق شده ام.....!!
هیچکدوم ... باید چشاتو ببندی .
الان هم همچین باز نیست!
هیچکدوم...حتی چشات رو هم نمی خواد ببندی
گاهی وقتا لازمه سایه یی باشه
فکر نمی کنم خیلی نگران کننده باشه...
با نظر آلبالو موافقم...اگه چشمات و روی همه چیز ببندی هیچ وقت اذیت نمی شی...
دیگه وقت برگشتنه ..اما..اما کاشکی هیچوقت نفهمیده بودم اونجا چی میگذره ..کاش
کجا؟ چی می گذره؟!!
....من در تو ریشه دوانده ام چراکه تـــــــــــو زادگاه منی... من در دستهای تو غنوده ام و خود را به تو و دستان تو سپرده ام... درخت من ریشه در آبهای خلیج دلت دارد....یا تنگه دلت را ببند یا مرا در خلیجت غرق کن...هرچند من که در تو غرق شده ام.....!!
پ.ن : بابایی خـــــــــــــــطرناک شدیا! هیچی نشده ریشه زده ؟
گفتم که
خاطره است
نگران نباش سایه پایدار نیست... رد کمرنگیه...
یهویی کشیده شدم به دیدن وبلاگت و خوندمش...برات ایمیل زدم
منم با آلبالو موافقم با این تفاوت که چشماتو نبندی و یه طرفه به قاضی نری ...چشمای اونم شاید...
درود بر شما .بیانیه ای داریم . اگر درنگی بفرمایید سپاسگزار می شویم.
کار از محکم کاری عیب نمی کنه٬ هر دو تا کارو بکن!
هیچکدوم از اینها چاره ساز نیست...
امتحان کردیم نشد...
امتحان نکن!
نمی شه!
وقتشه دست برداری از فکر و خیالهای هر روزه...( البته اون قسمتایی که باعث میشه بمونی توو دو راهی بستن راه آب یا...اون قسمتایی که ...)