یـکی بود ، یکی نبود
تو اون روزگارای قدیم
اون وقتا که همه چیز قشنگ تر از الان بود
توی یه شب بارونی
( آخه اونوقتا خیلی بارون میومد )
یه بنده خدایی به اسم آلبالو تصمیم گرفت یه وبلاگی درست کنه
که چند تا از برو بچه های با معرفت و باحال
دور هم جمع بشن و از حرفای دلشون توی اون وبلاگ بنویسن
اسم اون وبلاگ رو هم گذاشت : این چند نفر
به امید اینکه همیشه این چند نفری باشن که دور شومینه جمع بشن و دو کلمه حرف حساب بزنن
اون موقع ها اولین کسی که دستشو گذاشت توی دست آلبالو پویا بود
که خودش یه وبلاگ داشت به اسم اعترافات یک متهم
و بعد تکیلا و کله خر و خانوم دختر و امید آسمونی و فریاد خاموش و گیسو و بابا لنگ دراز و ساحل و آدم معمولی و ...
اومدن و هر کدوم چند جمله نوشتن و بعد ... همه رفتن
یکی یکی رفتن وبه جز حرفاشون و درد دلاشون و امضاهاشون هیچی نموند
حتی توی خونه خودشونم دیگه خبری نیست
نمی دونم که الان کجان و چیکار می کنن و چرا دیگه خبری از اینجا نمی گیرن
ولی ، اینم جزو رسم و رسوم زندگیه دیگه ..
بعد ، پسرک تنها اومد و عادله و شیما و والریا و دلتنگ و ...
ولی حالا دیگه ماهی یه مطلب دو مطلب هم به زور نوشته میشه
قبلنا ، اون قدیم ندیما هر ماه سی و چند مطلب ... و حالا اینطوری ... دو سه سال دیگه هم اگه بگذاری دیگه اصلا معلوم نیست اصلا کسی سر بزنه اینجا یا نه
خلاصه
سه سال پیش ، 1095 روز پیش ، 26280 ساعت پیش ، 1576800 ثانیه پیش اولین مطلب توی این وبلاگ نوشته شد
و امشب تولدشه
تولدش مبارک
از همین دور سلام خودمو به همه اونایی که نوشته ای ، نظری ، خطی و اسمی در این وبلاگ دارن می رسونم
و البته همه اونایی که پابه پای این وبلاگ بودن و هستن
برای خودم و خیلیا این وبلاگ سرشار از خاطره هاست
خاطره های تلخ و شیرین
بگذریم
خیلیا هستن که دوست دارن جزو بچه های این چند نفر باشن
و خیلی هم خوب می نویسن
دوست دارم اینجا دوباره مثل همون روزا رونق بگیره
از همه شون برای نوشتن توی این وبلاگ دعوت می کنم
و امیدوارم دوباره این خونه قدیمی و پرخاطره رونق بگیره و شلوغ بشه ..
و البته امیدوارم هیچ خونه ای سوت و کور و دلگرفته نباشه .
امشب زیادم شب شادی کردن نیست
همه اینا رو گفتم محض یادآوری و سالگرد ...
منتظر دوستان هستیم .
آلبالو
ای کاش هیچ اومدنی رفتن نداشت
هیچ شروعی پایان نداشت
البته شاید ادم بیشتر حالا به هم و زندگی عادت می کردن
فقط خواستم بگم بار آخرت باشه که میگی خاطره های تلخ و شیرین؛ دهه؛ حالا من هیچی نمیگم دلیل نمیشه که. در ضمن اصرارم نکن؛ من درس دارم ؛ اینجام نمیام بنویسم.
salam
man hamishe ien weblogo mikhoonam
manam omidvaram mesle ghablana neveshtehetoon ziad beshe
ien chand nafar tavalodet mobarak!!
سلام خوبی اقا البالو.
این چند نفر مهمون نمیخوان.
کمی کمتر از ۳ سال میشه که بلاگت رو میخونم و بانوشته هات آشنا هستم از اون موقعی که فریاد خاموش هم مینوشت .
دوست دارم اینجا بنویسم .
تو یاهو پیغام گذاشتم گفتی ادرس ایمیلم رو تو قسمت نظر خواهی بگذارم.
سلام عمو یه کم دیر اومدی تولد بازم مبارک باشه.خیلی وقته بهت سر میزنم.
تولد این چند نفر مبارک!
دوست داشتم امروز اینجا خودمم می تونستم بنویسم!
دلم واسه نوشتن تو این خونه تنگ شده اما اینجا دیگه جایی واسه من نیست،فقط اسمم هست اون گوشه که بود و نبودش دیگه فرقی نمی کنه...از شما...بله شما...بله عمو آلبالوِ شما رو می گم چند بار خواستم که بذاری دوباره اینجا بنویسم اما نذاشتی،چه می شه کرد،گله هم دیگه سودی نداره،بازم می گم:
این چند نفر تولدت مبارک!
الهی ۱۰۰ ساله شی نه! ۱۲۰ ساله شی نه! ۱۲۰ سال کمه! همیشه زنده باشی با آلبالو جون!!!
تبلدت مبااااااااااااررررررررررررررررررککککککککک!!!
بوس بوس
پ.ن.: چه قده جای فریاد خاموش خالیه!!!!
تولدمون مبارک!
جدا چرا ماهی فقط دو سه مطلب؟
عادله ؟ شیما؟ دلتنگ؟ والریا؟ کجایین شما؟!!
این همکاری ۳ ساله مایه افتخار منه..پس باز می نویسم به افتخار دوران طلایی این چند نفر ...
تولد وبلاگتون مبارک!همیشه بنویسین.
اگه چیزی نمی گم بابت این تولد و ساکتم...از خجالتمه!...چرا نیستم؟!!...جداْ نمی دونم...باید درآم از این حالت...باید...
اگه بخوایم جزو بچه های این چند نفر بشیم باید چی کار کنیم؟!!!
حالا که از تولد نوشتی بزار منم یه کم بگم... از آشناییم با این چند نفر...
حدود ۵ سال پیش بود اگه اشتباه نکنم که شروع کردم به وبلاگ نوشتن؛ همون اوایل هم با پویا (وبلاگش) آشنا شدم؛ یادم نیست چه طوری فکر می کنم خیلی اتفاقی بود...
بعد هم ...
این چند نفر شروع به نوشتن کردن و ... من هم شروع به خوندن!
گرچه دو سال پیش خونمو عوض کردم و رفتم یه خونه ی جدید؛ ولی بازم به خونه های قدیمی سر می زنم!
تا بعد...