...
دیگر زخمه گیتار هم زخم درونم را مرهم نمی کند..
دیگر فریاد خاموشم در های و هوی درونم ذره غوغایی بپا نمی کند..
دیگر هق هق های گاه وبیگاه شبانه ام را فاصله ای نیست..
دیگر بغض سکوتم حتی چینی ترک خورده قلبم را نمی لرزاند..
دیگر اندام خسته ام طرح مواج رودی خشک را لحظه ای تداعی نمی کند ..
دیگر خروشان امواج درونم بر بستر گونه های تکیده ام شوره زاری بپا نمی کند..
دیگر لرز اصواتم ویرانه دلی را هم لرزه گر نیست..
دیگر چشمان بی فروغم اینه تمام قد اندوه آن پسرک دوره گرد هم نیست..
...
بعد از این دیگر هیچ چیز هیچ هم نیست..
فریاد خاموش
دلم گرفت...
زندگی همینه دیگه. مهم نیست.
عمو فریادم ... !!! یعنی هنوز مغزت بهت فرمان میده بنویس تا سبکتر شی؟؟؟ عالیه عمو ...عالی !!!
سلام.میدونید چرا همه ی نویسنده ها و ... دنیا را بوقلمون میخونن چون واقعا این دنیا و هر حرکت ما زندگی رو رنگارنگ و متفاوت میکنن در واقع بوقلمون واژه ای ادبی برای رنگارنگی دنیا و زندگیه.همیشه همینطوره گاهی حتی نمی خوای دیگه زندگی کنی ...در هر صورت این دوران هم میگذرد .اندکی صبر سحر نزدیک است .
خوشحال می شوم به وبلاگ من هم سری بزنید .شاید به امتحانش بیرزه.با آرزوی موفقیت برای شما و تداوم دوستی این چند نفر...
کم پیدایی؟
کاش.............هیچی...........اصلا نمی شه چیزی گفت!!
نه نگین این طوری! گاهی همون هیچ نبودن هیچ هم قابل تامل ...