اگه امشب این خشم لعنتی رو بتونم کنترل کنم
حداقلش اینه که فقط زندگی یه نفر نابود میشه ..
به نظرت فردا کدوممون رنگ شبو می بینیم؟
...
هنوز مبهوت مانده ای سرجایت ..نفست هم بالا نمی آید دیگر ..
...
فکر کنم قبلا بهت گفته بودم که وقتی اینجوری ترسو تو چشات می بینم
چه احساس لذتی بهم دست میده ..
وقتی اینجوری تورو تو چنگال خودم اسیر و بی دفاع می بینم ..
درست مثل یه بره رام و آروم ..
پس کجا رفت اون همه باد غرور ..؟
..
لعنتی ..
یادته؟اون شبی رو که گفتی برو..
می دونم عزیزم ..یادت نمیاد ..
ولی من اون لبخند پرغرورت رو خوب به یاد دارم ..خوب خوب ..
واسه همین هم این همه مدتو صبر کردم ..
می دونستم که بالاخره یه روزی ..یه جایی ..یه جوری ..
..
با جاری شدن اشکهایت خنده مستانه ای سر می دهم..
آرام آرام به طرفت می آیم ...
فریادخاموش
...
حس خوبیه ...(یه حس خاص تو نوشته هاتون هست که برام جالبه و قابل تامل)
دقیقا می تونستم فکرشو کنم که کسی واسه این نوشته کامنت نذاره ..مثل همیشه بی اسم که می تونید بذارید..!!
مگه برات مهمه؟!
تو که چیزی واست مهم نیست...
...
مگه تو واسه دیگران کامنت میذاری؟!
خیلیا می خونن و روشون تاثیر می ذاره کامنته که نشون دهنده تعدا خواننده ها نیستن ..
حس انتقامجویی همیشه لذت بخش نیست!