سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم
تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین
من برای دل تو آن بهار زیبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده
روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم
تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی
دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
بی خبر گشت اسیر
من در اندیشه ان فصل بهار در زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم
کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امید من
کاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من
حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت
در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری
خیلی تاثیر گذار و حزن انگیز بود ...رسم زمونه همینه چه می شه کرد...
تو یمونو بذار همه دنیا منو تنها بذاره!
... چیزی ندارم برای گفتن
ادم اگه خوشحال باشه اونوخ اینو بخونه خوشحالی از یادش میره ....بغض میکنه میره تو لک !!
حالا اگه ادم ناراحت باشه اینو بخونه اونوخ زار زار میزنه زیر گریه ...اونم چه گریه ای دل سنگ کباب میشه ....
غلط کرده بذاره بره عکسشو بده جنازه بگیر.غصه نخور.