پر خمیازه های خواب آلود
میشوم عصر های آدینه
بازهم یک غروب حزن انگیز
بازهم اشک و آه و آئینه
خاطرات قدیمی و مرطوب
می زند سر به شانه های دلم
دل من هی بهانه می گیرد
چقدر بغض دارد آدینه
جمعه ها بعد از ظهر ؛ غصه و من
جمعه ها بعد از ظهر ، تنهایی
دست ها توی جیب و سر پایین
منم و کوچه های هر جایی
آلبالو
سلام
شعر زیبایی بود...شاید هر کسی در یه جمعه آدینه خاطراتی دارد...
سلام
کاملا حق با شماست.
عصرای جمعه خیلی دلگیره............
سلام خدا. من خوبم
خدای کیمیا!
همیشه بنویس آلبالو، همیشه ی همیشه
هیچی لذت بخش تر از خوندن حرفای دلت نیست برام
دیر شناختمت، اما خیلی خوشحالم که آرشیو نوشته هاتو دیدم
کتاب ندادی واسه چاپ؟ بی خبرم نذاری . . .
حالا بذار عصر شه ببینم چطور می شه
آخ... عصرهای کوفتی جمعه... مثل الان ... مثل همیشه، پر دلشوره...
جانا سخن از زبان ما میگویی...
یه زمانی فقط بعد از ظهرهای جمعه تلخ بود ولی حالا...
اوومممممممممممممممم
وقتی کشیکی خیلی جمعه و غیر جمعه نداره
آره خدایی
من که امروز از بیکاری رو آوردم به شکار پشه!!!
کاش من اون کوچه ها بودم و صدای گام های آهسته و پر از حرفت میشد صدای قلب من
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
برای من یعنی شروع یک هفته تنهایی!
اوهوم...
آه ه ه ه ه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
« زندگی » // با شدتی وحشیانه و جنون آمیز ، // آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد ، // آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح ، // بی درنگ ، آسمان از روی زمین برم دارد . // یا لا اقل همچون قارون ، زمین دهان بگشاید // و مرا در خود فرو بلعد ، // اما ... نه ، // من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را .// من یک « متوسط ِ » بی چاره بودم و ناچار ، // محکوم که پس از آن نیز « باشم و زندگی کنم » . // نه ، باشم و زنده بمانم . // و در این « وادی حیرت ِ » پر هول و بیهودگی سرشار ، گم باشم . // و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن در درونش // خاموش می میرد و آرزوهای سبز در دلش می پژمرد ، // در برزخ شوم این « پیدای زشت » // و آن « ناپیدای زیبا » خرد گردم . // که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست . // در برزخ دو سنگ این آسیای بی رحمی که ... // « زندگی » نام دارد ! == دکتر شریعتی
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
آدینه شبتون بخیر :)
جمعه یعنی نکبت!
مخصوصا که تنها باشی!
اون موقع تنهایی شاید یه راهه ..
راهیه تا بی نهایت !
چرا نکبت؟
درسته که دلگیره ولی میتونه خیلی دوست داشتنی باشه
نیلو خانومی ... جمعه از دست همین بد و بیراه های ما اینقد دلش گرفته و به گفته شما نکبت شده ها!!!!
(خدا چه شکلیه) تامی کوچولو به تازگی صاحب یک برادر شده بود و مدام به پدر و مادرش اصرار می کرد که او را با برادر کوچکش تنها بگذارند . پدر و مادر می ترسیدند ، تامی هم مثل بیش تر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و به او آسیبی برساند ، برای همین به او اجازه نمی دادند با نوزاد تنها بماند . اما در رفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد . بالاخره پدر و مادرش به او اجازه دادند . تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . تامی کوچولو به طرف برادر کوچک ترش رفت ، صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت : " داداش کوچولو ، به من بگو خدا چه شکلیه ؟ من کم کم داره یادم میره ! "
جمعه...
خنده داره...
همه بیکاریم که به جمعه گیر دادیم...
منم یکی از شمام ...
سلام...آقا آلبالو...شما همونی که برای مهران قالب ساختی؟
اگه همونی یکیم برای من میسازی که گل نیلوفر داشته باشه و عین کاکتوس خوشگل باشه؟
ببخشین که انقد پرروامااااااا
چند روز بود می خواستم بگم روم نشد...دیگه امروز رومو جمع کردم که بگم :)
اگه میشه بهم خبر بدین...
مرسی
....یعنی حافظاااااا.