یکنفر هست که مرا دوست دارد
یکنفر آن دورها پشت دیوارهای بلند شهر رویا
یا شاید ، همین نزدیکیها ، زیر پونه های وحشی لب چشمه
یا آن بالاها ، پشت ابرهای بغض کرده پاییزی
یا ، شاید این زیرها ، زیر ریشه های درخت بید ، بعد از یک تصادف تصادفی !
بلاخره هست یکنفری که مرا دوست دارد
شاید چشمانش سیاه باشد یا آبی ، شاید هم سبز تیره با رگه های بنفش
با چشم هایی که لایه های خیس دارد و خیره اش که شوی ، داغی اش تنت را می سوزاند
با چشم هایی شاید خمار ، شاید بادامی و شاید کمی کشیده
یکنفر که مثل همه هست و مثل هیچکسی نیست
با ابروانی نیمه پر ، کمانی و شاید هم صاف و نازک
با گونه های سرخ و گاهی صورتی و برجسته شاید هم کمی برجسته
می دانم که گیسوانش بلند است ، بلند ، مثل موج ، و شاید هم موجی کوتاه
می دانم و ایمان دارم ، یکنفر هست ،
مرا به نبودنش بیم نده ، من ایمان دارم ...
او می آید با پاهای کشیده اش از جاده ای که خاکش بوی نعنا می دهد و از آسمانش باران ریز می بارد
دستهایش پنج انگشت دارد با ناخن های سوهان شده و رگ های بنفش
سوار بر اسبی از خیال های من است و چنگ در یال های اسب مرا به خویش می خواند
دیدمش ، در پس مه ، نیمه شبی که کنج اتاق زیر نور مهتاب خوابم برده بود دیدمش ،
در هاله ای از مه و نور
زیبایی اش را نمی دانم چقدر بود ولی بود ،
زیبا بود و زیباتر از آن این بود که یکنفر بود که مرا دوست می داشت
پوستش رنگ پریده است ، پوستش بوی پرتقال می دهد ، اینطور حس می کنم ، می شنومش
نمی دانم ، مانده ام که من باید می رفتم یا او باید می آمد ، فراموشی ام را نمی بخشم
ولی می دانم که هست ، و ایمان دارم به بودنش ولی ...
لبهایش عنابیست ، شاید هم سرخ و برجسته با انحنایی نرم ؛ صدایش مثل نسیم است ، ساده ولی سبک
مرا دوست دارد و من نیز ، تنها کسی هستم که او می داند که ، من ، دوستش دارم ، و من ، برای او، همانی هستم که او ، می گوید : یکنفر هست که مرا دوست دارد و من ، همان ، یکنفر هستم ،
چقدر حس شیرین وچسبناکیست ، حسی شبیه خرمالو
صدایش می آید
اسم مرا می داند و .. می خواند ، نرم و ساده ، دل انگیز و شاد ، مثل .. نسیم
می آید یا باید بروم ؟
باز انگار وقت خوابیدن است
فراموشی ام را .. نمی .. بخشم .
اره یه نفر هست. ... تو خیالات ادم ... اون دور دورا... که وقتی نگات میکنه عجیب تنت میلرزه و نفست به شماره میوفته.
یه نفر هم هست تو واقعیت که شاید هیچ وقت نفهمه دوسش داشتی و برعکس هیچ وقت نفهمی دوستت داشته...
با همه اینها...یکی هست...شایدم..!!!
خواب رویای فراموشی هاست...خواب را دریابیم...که در ان دولت خاموشی هاست
سلام متن قشنگی بود...منتظر شما هستیم ما دوباره بر می گردیمhttp://www.javaneirooni.iranblog.com/
« تورا به اندازهء تمام روزهایی که نزیسته ام دوست می دارم... تو را به اندازهء تمام آنهایی که ندیده ام دوست می دارم...تو را به اندازهء ....»
...
آره...یه روز میاد....یه روز که...
فوق العاده....
آلبالوووووووووووووووووووووووو
چی شد پس :((((((((((((((((((((((((
ماندنت در اینکه تو باید می رفتی یا او باید می آمد
از ماندنهاییه که ماندگاره
این چه رسمیست ؛کسی را که دوست داریم دوستمان ندارد ؛و کسی که دوستمان دارد دوستش نداریم..................
من هنوز پیداش نکردم
شاید برای من وجود نداره
می آید یا من باید بروم؟
ایستادم نیامد٫ من رفتم دورتر شد...
((مرا دوست دارد و من نیز ، تنها کسی هستم که او می داند که ، من ، دوستش دارم ))
چرا همیشه اینطوری نیست...؟
خدایا....از داشتن این رویاها شرمنده ام...هنوز هم مثل کودکی ام هستم..و هنز هم تنها در رویا کسی است که فقط مرا دوست می دارد...............دوست داشتن چرا باید نیاز باشد؟ که من از این نیاز براورده نشده رنج بکشم؟
سلام عزیز آیا حاظر به تبادل لینک هستی
قبول کردی برو وبلاگم نظر خودتو بده