جایی خودم را جا گذاشته ام.
میون منطق و احساس.
نه... گم شده ام.
حالا نه از روی عقل تصمیم می گیرم. و نه احساسی مانده برای دهن کجی به عقل !
روند مسخره ای است.خاکستری.خنثی. بی تفاوت.
چیزی آن ته توی وجودم یخ زده است به گمانم.
یک هااا می کنی گرم شویم؟!...یک هااااای طولانی...
« والریا»
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
گنج7دریا
هاااا
ها؟!
سردمه...مثل آغاز حیات گل یخ...
مثل آغاز حیات گل یخ...مثل پایان زمین...سردمه و می دونم..هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم...
این سرگردانی خیلی سخته٬ نه؟
می ترسم از رسیدن به این نقطه...
اگه هااای من سرد تر از دستای تو بود چی ؟
هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا :)
ایشالا که زود باز می شه!
گمان نمی کنم دیگر حتی با «ها» تو هم گرم شوم! آن قدر یخ زده ام که دیگر این یخ ها آب نمی شوند...
زندگی می رود ولی انگار من از آن جا مانده ام!
هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا .... گرم شدی؟
واقعا خوشحالم می کنی اگه لطفی کنی و منو توی جعبه لینکت بذاری من تازه واردم . شاید به خاطر وبلاگه قشنگت کسی هم سری به من بزنه.اگه تونستی ادرسه وبلاگمو به هر که تونتی بدی اخه زیاد وارد نیستم ممنون .وب مدل جدیدی داری. متشکرم بای