برق وسوسه کننده ای دارد زیر این نور زرد..
دستم به عرق نشسته
نوک تیزش را به آرامی روی سینه ام می گذارم
دسته اش را محکم تر می گیرم
با قدرتی تمام چاقو را در سینه ام فرو می کنم
جوری که بتوان صدای پاره شدن پوست و گوشت را خوب شنید ..
دندانم به قروچه می نشیند ناخودآگاه
آرام و با وسواس عرض سینه را طی می کنم
داغی خونی که برتنم روان است به آتشم کشیده ..
سینه را کاملا شکافته ام دیگر
دستم را با فشار به داخلش فرو می برم
...
آه..
می تپد
هنوز هم می تپد..
بیرونش می کشم
دست لرزانم را به سویت که آنسوتر گوشه ای کز کرده ای دراز می کنم
بیا ..
بگیرش ..
دیگر مال تو شدم ..
این که خودت این کارو بکنی خیلی فرق می کنه با اینکه اون بکنه!
فریاد قدیمی....
نوشته هات سالگرد دارن؟؟؟؟؟
امروز کسی از زندگی من رفت...
چرا وبت فیلتر شده. ناز نوشته هات.ادامه بده
ادرس وبلاگ فریادخاموش:
http://fariadekhamoosh.persianblog.ir
فریاد خاموش .اینبار بمون. نری دوباره یکسال پیدات نشه ها