لعنت به این ساعت قدیمی کنج دیوار که وقتی هم زنگ می زند حتما باید
ساعت ۲ نیمه شب باشد که یعنی یادم باشد آن روز خاص بالاخره رسید
که مجبورم کند بنشینم و تمام زندگیم را روی آن دفتر کاهی هزار برگی که آنروز
باهم از مغازه کنار خانه آن مردی که می گفتند دیوانه است و به نظرمن
به عاشق ها بیشتر می ماند خریدیم ٫ بنویسم و گاهی هم بعضی روزهایش را
بالا بیاورم و صدباره برسم به این ماه اردی بهشت که نمی دانم چه کسی بود دقیقا
که اولین بار اسمش را برایم آسمانی کرد..
اما ای کاش می دانست که دیگر جز اردی جهنمی نمانده برایم..
ای کاش می دانست...
طعم گند می دهد این نفهمیدنشان
اینو خوب می دونم
سلام
اردیبهشت ماه منه لطفا حواستان جمع کنید من یک اردیبهشتی هستم و از بهشت آمدم
غم هجوم آورده می دانم که زارم می کشد
وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد
شب هلاکم می کند اندیشه ی غم های روز
روز فکر محنت شب های تارم می کشد
وحشی بافقی