این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

!..Oh yes!But just face to face

 

ـ می دونی چیه..وقتی این واکنشها و موضع گیری هاتو می بینم کلی احساس
خوب بهم دست میده ..
حس می کنم حرفام به یه گوشه وجودت که میخوای پنهونش کنی چنگ انداخته..
...
 راستی.. هوا داره سرد میشه ..می خوای لحافو بندازم روت؟
زیرچشمی نگاهی به من می اندازد و تن برهنه اش را کمی جابجا می کند ..
 ـ آره ..مرسی

 

فریادخاموش

?just a second?!are u sure


ـ کمک می خوای؟
...
همانطور که تند و تند شلوارش را بالا می کشد با گوشه چشم به
سوتین قرمزی که روی تخت افتاده اشاره می کند..
ـ آره ..مرسی 

 
فریادخاموش

...After that day

...
دیگر زخمه گیتار هم زخم درونم را مرهم نمی کند..
دیگر فریاد خاموشم در های و هوی درونم ذره غوغایی بپا نمی کند..
دیگر هق هق های گاه وبیگاه شبانه ام را فاصله ای نیست..
دیگر بغض سکوتم حتی چینی ترک خورده قلبم را  نمی لرزاند..
دیگر اندام خسته ام طرح مواج رودی خشک را لحظه ای تداعی نمی کند ..
دیگر خروشان امواج درونم بر بستر گونه های تکیده ام شوره زاری بپا نمی کند..
دیگر لرز اصواتم ویرانه دلی را هم لرزه گر نیست..
دیگر چشمان بی فروغم اینه تمام قد اندوه آن پسرک دوره گرد هم نیست..
...
بعد از این دیگر هیچ چیز هیچ هم نیست..

 

فریاد خاموش

...hey honey..! just a second

 

ـ سلام ..
و دستم را به طرفش دراز میکنم
نگاهی می کند .. خیلی شیک دستش را می کند توی جیبش..
.....
.....
کمک می خوای؟
همانطور که با تردید به بالا رفتن از پله ها فکر می کند زیر چشمی به من
که دستم را به سویش دراز کرده ام نگاهی می کند و می گوید:
ـاره ..مرسی

 

فریادخاموش 

... just one another time

 

دیگه واقعا گیج شدم ..

یعنی تا این حد..؟

واقعا ادم گاهی تو کار این دنیا می مونه ..

اصلا نمی تونی فکرشو هم بکنی که یک لحظه بعد چی سرت میاد ..

که چطور مثلا یک اتفاق به ظاهر ساده زندگیتو از این رو به اون رو می کنه ..

اه ..لعنت به این زندگی ..

چقدر که این زندگی مسخره ست ..هیچ جوری نمی تونی

 تو مسیر دلخواهت به پیش ببریش ..

تازه الان دارم می فهمم که چقدر تا الان درباره این دنیایی که

هیچیش روی حساب و کتاب نیست اشتباه می کردم ..

...

...

همینطور که سبک و سبکتر می شم و بالا و بالاتر می رم ناخوداگاه

چشمم به تن مچاله ام می افته که به طرز نا موزونی از زیر چرخهای کامیون

به چشم می خوره ..

چندشم میشه ..

رومو بر می گردونم ..

..

زندگی رو با تمام وجود بالا میارم ..

 

فریادخاموش

 

...Cruel time

 

 بدجوری دچار عذاب وجدان شده ام..
دیگه یک لحظه هم احساس ارامش نمی کنم ..
...
اصلا نمی فهمم
آخه ..آخه چرا این کارو با من کردی ..
 ...
کاشکی اونشب عکس شوهرتو نشونم نداده بودی ..

 

فریاد خاموش

حبس ..

 

 ۱..۲..۳..۴..۵..
..
...
این روزها غریقی را می مانم که دیگر هرچه دست دراز میکنم
تخته پاره ای هم نصیبم نمی شود ..
...

۵۶..۵۸..۵۹.
...

نه ..دیگر نمی توانم..
...
سرم را از توی وان زندگی بیرون می آورم ..

 

فریاد خاموش