من هیچوقت یه آدم سیاسی نبودم ..
همه اینو می دونن ..
به سرباز دم در لبخندی می زنم و
وارد صف میشم ..
برگه رو می گیرم ..
زیر چشمی همه رو نگام می کنم ..
با یه حرکت سریع اونو تا می کنم و
توی جیبم می ذارم ..
به مرد ریشو که داره منو می پاد نگاهی می ندازم ..
گوشی همراهمو در میارم و
در حالیکه نشون می دم
مشغول شماره گرفتن هستم می زنم بیرون ..
قدمهامو تند تر می کنم و دور میشم ..
از شادی سر از پا نمی شناسم ..
گویی دنیا را فتح کرده ام ..
می دونی ..؟
یادمه یه بار با همین روش از بیمارستان روانی زدم به چاک ..
آخه من هیچوقت یه آدم سیاسی نبودم ..
همه اینو میدونن ..
می دونی ..؟
آتش شومینه جایگاه برگه ام شد ..
به قلم فریاد خاموش