این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

یادم تو را فراموش ٬ زمزمه های بچه گانه من !



اولی: کلاغ !
جمعیت : پر!

اولی:گنجیشک؟
جمعیت : پر!

اولی : عقاب؟
جمعیت : پر!

 اولی : بدی و دروغ؟
دومی: پر!

جمعیت : بدی که پر نداره / خودش خبر نداره !

(دو دقیقه بعد ):
جمعیت : تاپ تاپ خمیر ...شیشه پر پنیر٬ دست کی بالا ؟


دومی به گوشه ای میرود با یه عالمه سوال
و جمعیت ادامه میدهد:


اولی : محبت از تو دلای آدما ؟
جمعیت : پر!

اولی : صداقت ؟
....
....
....



بازنویسی توسط یک متهم کوچولو از روی دست یک لاله سیاه
نظرات 11 + ارسال نظر
غزل دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:13 ب.ظ http://qazal60.persianblog.com

سلام . خیلی خوب بود . البته آخراش یه کمی لوس شده بود . به کل مطلب که کشش خوبی و ساختار خوبی داشت نمی خورد . تا بعد ...

delphica دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:34 ب.ظ http://delphica.persianblog.com

دل خوش=پررررررررررررررررررررررررررررررر

یزید دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:28 ب.ظ http://yazidaleihesalam.persianblog.com

حاج پویا سلام! اگه اسمتو ننویسی هم میشه حدس زد که تو نوشته بودیش!! آخه بدحوری سبک نوشتنت تابلو شده! جیگرتو بخورم بدون خیار شور!

بابالنگ دراز دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:16 ب.ظ http://babalengderaze.persianblog.com/

من پر ...تو پر ... زندگی پر ...

مهرشاد دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:22 ب.ظ http://azadybayan.persianblog.com

داداش پویا خیلی قشنگ مینویسی

الهام دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:11 ب.ظ http://www.khatkhati3004.persianblog.com

آخریش پر پر پر !!

مسافرکوچولو دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:17 ب.ظ http://mosaferkoochooloo.blogspot.com

بادبادک پر! کلاغه پر! ستاره پر! یه ماه تکه پاره پر! گل یاس پر پر ! صداقت یه قلب قیمتی پر! کاش پرنده ها پر داشتند تا پرواز می کردند در هوای صداقت... پرنده به نظر تو می تونه بپره؟
فقط : (پرنده که پر نداره....!)

سروده دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:33 ب.ظ http://palizbaran.persianblog.com

من پر ! تو پر! من و تو پرهامون رو به هم گره زدیم! اگه من و تو بپریم حداقل واسه ما دو تا همه چیز سر جای خودش میمونه. و هیچی نمی پره!

علی رضا دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:07 ب.ظ

سلام داشی
هنوزم آدمایی مثل همون دومیه هستن به خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یه بار هم در مورد اونا بنویس
با همه اینا خیلی با این حال کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اشک سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:02 ق.ظ http://ashkeh-mahtab.persianblog.com


( درویشی به در دیهی رسید . جمعی کدخدایان را دید آنجا نشسته ، گفت : " مرا چیزی بدهید وگرنه به خدا با این دیه همان کنم که با آن دیه دیگر کردم ."
ایشان بترسیدند ، گفتند : "مبادا که ساحری یا ولیی باشد که از او خرابی به دیه ما رسد ." آنچه خواست بدادند . بعد از آن پرسیدند که : "با آن دیه چه کردی ؟ " گفت : " آنجا سوالی کردم ، چیزی ندادند . به اینجا آمدم . اگر شما هم چیزی نمی دادید این دیه را نیز رها می کردم و به دیهی دیگر می رفتم ." == عبید زاکانی )

محمد هلری شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:24 ب.ظ

قشنگ و در عین حال جذاب باز هم از این چیزا بنویسین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد