
اولی: کلاغ !
جمعیت : پر!
اولی:گنجیشک؟
جمعیت : پر!
اولی : عقاب؟
جمعیت : پر!
اولی : بدی و دروغ؟
دومی: پر!
جمعیت : بدی که پر نداره / خودش خبر نداره !
(دو دقیقه بعد ):
جمعیت : تاپ تاپ خمیر ...شیشه پر پنیر٬ دست کی بالا ؟
دومی به گوشه ای میرود با یه عالمه سوال
و جمعیت ادامه میدهد:
اولی : محبت از تو دلای آدما ؟
جمعیت : پر!
اولی : صداقت ؟
....
....
....
بازنویسی توسط یک
متهم کوچولو از روی دست یک
لاله سیاه
سلام . خیلی خوب بود . البته آخراش یه کمی لوس شده بود . به کل مطلب که کشش خوبی و ساختار خوبی داشت نمی خورد . تا بعد ...
دل خوش=پررررررررررررررررررررررررررررررر
حاج پویا سلام! اگه اسمتو ننویسی هم میشه حدس زد که تو نوشته بودیش!! آخه بدحوری سبک نوشتنت تابلو شده! جیگرتو بخورم بدون خیار شور!
من پر ...تو پر ... زندگی پر ...
داداش پویا خیلی قشنگ مینویسی
آخریش پر پر پر !!
بادبادک پر! کلاغه پر! ستاره پر! یه ماه تکه پاره پر! گل یاس پر پر ! صداقت یه قلب قیمتی پر! کاش پرنده ها پر داشتند تا پرواز می کردند در هوای صداقت... پرنده به نظر تو می تونه بپره؟
فقط : (پرنده که پر نداره....!)
من پر ! تو پر! من و تو پرهامون رو به هم گره زدیم! اگه من و تو بپریم حداقل واسه ما دو تا همه چیز سر جای خودش میمونه. و هیچی نمی پره!
سلام داشی
هنوزم آدمایی مثل همون دومیه هستن به خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یه بار هم در مورد اونا بنویس
با همه اینا خیلی با این حال کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
( درویشی به در دیهی رسید . جمعی کدخدایان را دید آنجا نشسته ، گفت : " مرا چیزی بدهید وگرنه به خدا با این دیه همان کنم که با آن دیه دیگر کردم ."
ایشان بترسیدند ، گفتند : "مبادا که ساحری یا ولیی باشد که از او خرابی به دیه ما رسد ." آنچه خواست بدادند . بعد از آن پرسیدند که : "با آن دیه چه کردی ؟ " گفت : " آنجا سوالی کردم ، چیزی ندادند . به اینجا آمدم . اگر شما هم چیزی نمی دادید این دیه را نیز رها می کردم و به دیهی دیگر می رفتم ." == عبید زاکانی )
قشنگ و در عین حال جذاب باز هم از این چیزا بنویسین