ناگهان بر می گردم و می گویم:
- هیچ می دونی من کیم؟ من .. من ..
حرفم را می خورم؛
من
در سکوتی گزنده راهم را می کشم و می روم
او
هنوز مبهوت نگاهم می کند.
تصمیم گرفته ام که دیگر هیچکس نباشم..
پوچی محضی که نامش من است ...
و این پوچی محضی که نامش من است ...
پوچی محضی که نامش من است ...
و این پوچی محضی که نامش من است ...