و خدا پنج موجود مسخره را خلق کرد :
۱- کوآلا : چون چوب بامبویی که میخورد، فاقد ارزش غذایی است .
۲- عاشق هایی که مثل کوآلا همدیگر را بغل میکنند و پیشتر نمیروند چون میخواهند ثابت کنند که عشقششان چیز خیلی خیلی پاکیست!
۳- آنهایی که ادای عاشق ها را در می آوردند .
۴- دختران پانزده ساله ای که برنزه میکنند و دامن میپوشند و میآیند تا کسی عاشقشان شود .
۵- کسانی که عاشق آنها میشوند!
متهم
پیشکش به تکیلا ی عزیز که صحبت با اون منو می بره به کودکی...
من و یه دنیای غریب ، تو این شبای سوت و کور
خاطره های در به در ، خاطره های دورِ دور
تو ذهن من وول میخورن ، خاطره های کودکی
لواشک و قهقهه و ، آدامسای بادکنکی
بازی گرگم به هوا ، جر زدن منِ کلک!
گل کوچیک و پنجره ها !، به جون خریدن کتک!
صف بستن تو مدرسه، انگولکِ همیشگیم
بابا همیشه نون داره !... اگه بخوایم دروغ بگیم!!
مامان داره آش می پزه ، آش رشته های داغ داغ ......
من و یه دنیا خاطره ، تو این اتاق بی چراغ!
این روزا ، توی شهر ما ، قحطی آدم برفیه
عشقا دروغکی شدن ، دوست دارم ها حرفیه!
بز بز قندیمون کجاس ؟ گرگه به جای بز شده
بانوی خوب عشق من ، جادوی شهر اُز شده !
هنوز صدای شیهه اسب زورو تو گوشمه
آهای رابین ! بدون تو ، جنگل ما جهنمه!
میخوام جلوی عکس تو ، یواشکی ولو بشم!
برای دزدیدن تو ، دلم میخواد زورو بشم!
دوست ندارم گنده بشم ، مثل گالیور آس و پاس
کی گفته که این گالیور ، عاشق فلرتیشیا س؟
تو کار خوب عشقمون ، آدم بدا دقیق شدن
دشمن همیشه دشمنه ، رفیقا نارفیق شدن !
تو دوری از من و دلم ، برات گرفته نازنین !
بچگیمو به من بدین ، فقط همین ، فقط همین!
دی ۱۳۸۲- پویا
ترانه زیر به کامران و نوشته های آلبالوییش پیشکش میشود ...
اونی که با چشم گریون، عاشقونه مینویسه
مینویسه وقتی چشماش ، از عبور غصه خیسه
خالی از خاطره مونده ، تنها کارش انتظاره
میون این همه پاییز ، در به در پی بهار ه
مینویسه ، چون نوشتن واسه اون تیر خلاصه
واسه جرمی که نکرده ، قصه هاش خود تقاصه
مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!
بنویس : از تو و از من ، از شبای نیمه روشن
شب جون دادن شعله ، بوی عطر آخرین زن
بنویس: که خیلی وقته ، کسی عاشقی نکرده
قربون مردای عاشق، قربون هر کی که مرده
بنویس : دزدیدن از ما، جون پناه هق هقم رو
اون همیشه با منِ من ، اون همیشه عاشقم رو
مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!
ننویس : تو این زمونه، دلای آدما صافه
تیغ لوطی ، مدتی هست که گرفتار غلافه!
ننویس: از تو نوشتن، تنها چاره س، تنها کاره
آخه اون بهار گریون ، گریه هاتو دوست نداره
میدونم هق هق واژه ، همدم اشک چشاته
هر جای دنیا که باشی ، این ترانه چشم براته ...
مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!
آذر۸۲-ساحل دریای طوفانی خزر - پویا