این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

... و دیگر هیچ



بد جوری احساس سرما می کنم ..

اصلا نمی فهمم ..
چرا اینکارو با من کردی ..
دستشو محکم تر تو دستات فشردی ..
دستای یه رقیبو ..
اونم جلوی چشمای من ..
همون چشمایی که واسشون می مردی ..
و خندیدی پر غرور ..


بد جوری احساس سرما می کنم ..

یادته ..؟
سرمست بودی ..
سرمست ..؟
از چی ..؟
از اینکه قلبمو شکستی ..؟
از اینکه با تمام وجود تمام وجودمو له کردی ..؟
اونموقع به من هم فکر کردی ..؟
می دونم که نکردی ..
حتی نیگام هم نکردی ..
و گرنه می تونستی اون بغض لعنتی رو که داشت خفم می کرد
لابلای اون قطره اشکی که سرازیر شد حس کنی ..

بد جوری احساس سرما می کنم ..

تیغ خون آلود از دست پسر به زمین افتاد ..
بسته شدن چشمها ..  و دیگر هیچ ...



نوشته شده توسط  فریاد خاموش  که بعضی خاطرات بدجوری عذابش میدن ...

نظرات 11 + ارسال نظر
جوجوی هیچکس!!! چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:07 ق.ظ http://jujoo.persianblog.com

وای منهم سردم شد!!!:((

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:41 ق.ظ

اگه بهت بگم یه بار من این کارو کردم چی.... :( میدونم که خیلی پست بودم ولی اون منو بخشید...

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:33 ب.ظ

:(
من گریه دارم!:((قشنگ می بود!

زهرا چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:42 ب.ظ http://ghanari18

خیلی متاثر کننده بود آخه چرا ؟ واسه چی ؟ می فهمم چی می گی درکت می کنم منم می خواستم یه بار اینکارو بکنم اما نتونستم

ابی چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:42 ب.ظ http://ebi-belgium.persianblog.com

آخ آخ...

آرش چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.arash-xyz.blogsky.com

چه حماقتی ....
آخه واسه چی ؟؟؟ واسه کی ؟؟؟
البته آگه چیز با ارزشی میبود ارزش این کار رو داشت ولی ...

سحر چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:47 ب.ظ http://saharnaaz.persianblog.com

سلام دوست عزیز.....
این مطلب خیلی قشنگ بود....
من یه عالمه سردمه....اما چه فایده هممون سردمون بشه ...
بیاین بهم کمک کنیم که همیشه هم دیگرو گرم کنیم...
درسته همه میرن و رفتنی هستن ..بعضی با دلشون بعضی با پاهاشون امابیایین بهم قول بدیم با پاهامون از قلب هم نریم..
چرا فریاد خاموش......
تا حالا خاموش بودیم که این بلاها سرمون اومده..
بیاین داد بزنیم هم دیگرو فریاد بزنیم...
خیلی حال کردم ..
فعلا بابای...

بابالنگ دراز چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:36 ب.ظ http://babalengderaze.persianblog.com/

زندگی له شدن پی در پی ...

اشک چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:56 ب.ظ

( سه کشته ی آز) در روزگار عیسی ، سه مرد در راهی می رفتند . فرا گنجی رسیدند ؛ گفتند : یکی را بفرستیم تا ما را خوردنی آورد . یکی را بفرستاند . آن مرد بشد و طعام بخرید.با خویش گفت : مرا باید زهر در این طعام کردن تا ایشان بخورند و بمیرند و گنج به من ماند . آن دو مرد دیگر گفتند : چون این مرد باز آید و طعام بیاورد ، وی را بکشیم تا گنج به ما بماند . چون او بیامد و طعام زهر آلود بیاورد ، وی را بکشتند . پس طعام بخوردند و هر دو بمردند . عیسی (ع) آنجا بگذشت با حواریان . گفت : " بنگرید که چگونه هر سه مرد از بهر وی کشته اند ، و وی از هر سه بازمانده . " و این پندی است بر جویندگان دنیا از دنیا . (محمد غزالی )

دنیا پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:05 ب.ظ http://songofaloneinlove.persianblog.com

آدم تا وقتی که نفس می کشه زنده ست حتی اگر له شده باشه...و آدم تا وقتی که زنده ست باید زندگی کنه...

می ـ دخت شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:58 ب.ظ

این رسم روزگاره... درضمن به دلم نشست..همونطوری که از دلت بلند شده بود..حتما..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد