این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

نیمروز عاشق



صبح که از بیداری خواب می شوم
دوست دارم سلام کنم به رختخواب ژولیده
به سقف به آسمان نرسیده
به استکان چای یخیده
به پنجره های همیشه باکره
به قاب عکس های آدم های مرده
راستی .... گفتم قاب عکس های آدم های مرده !
عکس های آدم های مرده معمولا سیاه و سفید است چرا؟
عکس های آدم های مرده چرا اینقدر بق کرده و عبوس است ؟
سر صبح ببین حال آدم گرفته می شود به خدا 
این پدر بزرگ با این سبیل های کشیده و چشم های خواب آلوده
این مادر بزرگ با صورت ورم کرده از خنده های ناشکفته
این عکس ها جواب سلام هم بلد نیستند
پدر بزرگ از وقتی مرده سیگار نکشیده
دلش می گیرد آدم
صورتم خودش را در آینه می شورد و من خشکش می کنم
حمام نمی روم
دوش هنوز خراب است و سوسک ها تازه بچه دار شده اند
برف هم نمی بارد خیر سر خدا
صبحانه آب سرد و نان بیات و رویاهای داغ چای
لباسم مرا می بلعد از گشنگی
نمی داند لقمه دندان گیری نیستم
تسمه ام را که دور کمرم سفت می کنم معده ام باز قار قار می کند پدر سوخته
خب یعنی چه که آدم هی بخورد هی چیز کند ؟
چترم دیشب مرد.
برایش دقیقه ای سکوت کردم که در میان سال ها سکوتم گم شد .
چترم خوب بود حیوانکی
عاشقش بودم روزهای ابری
خب تقصیر من نیست که آسمان آفتابی می شود .
دوست داشتم موقع رفتن کسی را در آغوش بکشم و ببوسم .
می گویند بوسه خیلی خوب است .
من فکر می کردم آنهایی که هم را می بوسند مثل کبوتر ها دارند به هم غذا می دهند !
حالا کم کم حس می کنم بوسه فرق می کند .
درخت حیاط را در آغوش می کشم و می بوسمش
طعم مورچه می دهد بوسه های درخت
به او می گویم بر می گردم نگران نباش
ککش هم نمی گزد
کاش کسی بود که بگوید مواظب خودت باش , حداقل .
در خانه, آغوشش را به رفتنم می گشاید
در را می بندم
کوچه باز چپ چپ نگاهم می کند
خودم را از سر به پا برانداز می کنم
آه خدای من
باز کفش هایم با من نیامده اند
پابرهنه مانده ام و بی کلید
کاش کسی توی خانه بود تا کفش ها را پرتاب کند توی سرم از آن بالا
پابرهنه کجا بروم حالا؟
چاره ای نیست
بالهایم را از زیر پالتوی بلندم بیرون می کشم
پابرهنه به آسمان پرواز می کنم
از دور شبیه تنها ترین پرنده پابرهنه ام
کاش چترم زنده بود
خدا رحمتش کند .


از دفتر خاطرات آلبالو.

 

نظرات 6 + ارسال نظر
گلاره چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:05 ق.ظ http://bobojoun.persianblog.com

مثل همیشه ریبا ولی پر از غم....

پویا-اعترافات یک متهم چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:09 ق.ظ http://www.pouyaa.com

پدر بزرگ از وقتی مرده سیگار نکشیده!

مهسا چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 01:57 ب.ظ http://mlove.persianblog.com

عاشق نیمروز!

مهرانه آتشین چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 04:01 ب.ظ

بی نهایت زیبا بود .

فریاد خاموش چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:44 ب.ظ

امیدوارم به همیشه خوابت از بیداریت ..این اشک من است ..تقدیم به تو .. به خاطر نوشته هایی که نیاز به امضا ندارند ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 12:14 ق.ظ

چقدر قشنگ می نویسی پسر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد