
خیلی زودتر از اینها باید این کارو می کردم ..
صدای جیغهات هنوز توی گوشمه ..
می دونم که اصلا انتظارشو نداشتی ..
در میان درد و لذتی که تو وجودت پیچیده بود اینو
از توی چشات خوندم ..
خیلی زودتر از اینها باید این کارو می کردم ..
می دونی ..؟
امروز رو به خاطر بسپار ..
روزی که زن شدی ..
فریاد خاموش ...
چه تاسف اور
راستش ... می ترسم ازت ...
من فقط می خوام منظورت و از این نوشته بدونم؟
قشنگ مینویسی اما آخرش زیادی شجاعتت گل کرد داداش!!
آدمهای بزدل معمولا بجای حل مساله صورت مساله را پاک میکنند.
راستی اصلا تو کی هستی؟....خطر نا کیا!...
انتظارش رو نداشتم ؟ هان ؟ ...... می دونی ؟ شک ندارم که این رو اگه بهت بگم شاخ در می آری و اصلا انتظارش رو نداری .... اما باور کن کم کم داشتم به اینکه اصلا داری یا نه شک می کردم ... مونده بودم برم یا بمونم به انتظار اینکه روزی ...... ممنونم ازت ....
منو ببخش...اما مجبور بودم!
من یه خرده غریبم .. نظر دادن سخته.
هی... فریاد خاموش (جونم ترجیحا)... باید خیلی زودتر از اینها این کارو میکردی... خودتو ناراحت نکن... یه چیزی گفت دیگه... مثل همیشه قشنگ......
تکرار
اینا همشون تکراریه
چقدر عادت کردیم؛ به حرفای تکراری
اصلن آدما همشون تکرارین
همه چیز؛ همه چیز دیگه تکراریه
حتا خود تکرارم تکراری شده
1
2
3
4
5
6
انقدر تکرارو تکرار نکن
اصلن یادم رفت تکرار ینی چی؟!
¤ نوشته شده در ساعت 8:44 توسط او
البته متن بالا درباره مطلب شما نیست
اینو من سه شنبه، 4 فروردین، 1383
تو وبلاگم نوشتم
سری به اون بزنید
خوشحال میشم
ممنون که سر زدی ... حکایت می دونی...؟ چیه یه تیکه کلام یا یک کتاب حرف ... از اینکه بعضی ها همیشه واقعیات رو با چیزایی مثل رومانتیک و شخصیت و ادب و ... اشتباه میگیرن متاسفام اگر ما می خواستیم یک آدم اتو کشیده باشیم دیگه بلاگ رو واسه حرف زدن انتخاب نمی کردیم .... مخلص
نیاز به داشتن تجربه نیست... کافیه چشماتو ببندی وببینی چقدر عمیق به تصویر کشیده شده.... اونقدر نزدیکه که ازش میترسی و یادت میره که اون فقط یه نوشته است. ۵۱ کلمه ...همه سر جای خودشون ...۵۱ کلمه برای اینکه تو بی پرده حس کنی... آُفرین
اگه اشتباه نکنم اینجا صدای فریاد خاموش شنیده می شه.