
لعنتی ..
اونشب یه بار دیگه دیدمت ..
من سوار ماشین بودم و تو ..
داشتی از خیابون رد می شدی ..
در حالیکه سعی می کردی هر چه بیشتر خودتو به اون
پسر موبوری که باهات بود بمالی ..
لعنتی ..
چشمهامو می بندم ..
و لحظه برخورد شدید هیکلتو با ماشین و خورد شدن
تمام استخوناتو هزار بار تو ذهنم مجسم می کنم ..
...
کاشکی ..
کاشکی هیچوقت اون ترمز لعنتی رو نگرفته بودم ..
نوشته فریاد خاموش که دوست داره یه بار دیگه تو این موقعیت گیرت بیاره تا ..
شاید باید نفرتو زیر بگیری؟
.... اون ترمز لعنتی جای خودش بود... لعنتی... مگه تو خودتو به اونیکی نمیمالوندی؟.. هوووم؟.. مگه یادت رفته؟.. حیف که ماشین ندارم که... حیف که زورم بهت نمیرسه......
تا چی خیلی مهمه!
و ندا آمد : یادی بود ، پیدا شد ، پهنه چه زیبا شد !
« او » آمد ، پرده ز هم وا باید ، در ها هم
و ندا آمد : پرها هم .
واقعا همه چیز توی یه لحظه چه قدر لذت بخش می تونه باشه...فقط توی یه لحظه!!!
از توی آینه نگاش نکن .. گازو بگیر رو برو ... حتما اینجوری بیشتر بهش خوش می گذره .. آخه می دونی ... برای بعضیا عشق یه جور خوش گذرونیه ... همونطور که برای من و تو اینجور نیست ... می دونی که ...
اینجوریه دیگه!
آخه گیرم که ترمز نمیگرفتی بعدش چی؟؟؟؟
تو اگه عاشق واقعی بودی حتی بعد خیانت هم دوستش داشتی!!!!!
دستت هیچ وقت نمی رسه ...
سلام...خوبی؟...چه خطرناککککککککک...پیش منم بیا...مثل همیشه باحال بود...سبز باش...مریم.
افسوس به هرچه موی گندمگونه رقصنده در بادی که به رنگ خورشید می مالد تنش را به تو...یا تو به او...زیبا نبود!