یه بار دیگه به رزهای سرخ دسته گلی که توی دستمه
نگاهی می اندازم و اونو توی دستم جابجا می کنم ..
دستمو توی جیبم می کنم و برای دهمین بار
چیزی که اون توئه رولمس می کنم ..
ناخود آگاه لبخندی بروی لبانم می نشیند ..
در رو باز می کنم و داخل می شم ..
در حالیکه سعی می کنم اون لبخند همونجور روی لبام بمونه ..
ناگهان در جای خود می ایستم ..
بوی عطر مردانه غریبه ای که به مشام می رسد دیوانه ام می کند ..
و اورا می بینم که با آغوش باز به استقبالم می آید ..
فریاد خاموش
وقتی همه با تو غریبه می شوند ..
آرامش در حضور دیگران
ااااااااااااااااااااااااااااا
چرا دیوونه شدی؟
واسه تو که من +تو+اون مرد+بوی اون مرد+......=هیچ
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست دارم عکس العملت رو بدونم
همون مو بوره بود باز؟؟؟؟؟؟؟؟
بسه دیگه :) اه . تو همه دنیارو تو خیانت خلاصه می کنی . یه کم چشماتو باز کم . چیزای بهتریم هست ...
:(
آن عطر لعنتی هنوز در خانه پیچیده اما تو دیگر نیستی...کجایی؟کجا؟؟؟
وقتی تو می خوای که همه با تو غریبه باشند.....
خداییش....ای ول