
خوندن و فکر کردن به بعضی از خاطرات قدیمی مثل نگاه کردن به عکس یه سیب سرخه
سیبی که شاید الان دیگه وجود نداشته باشه
اما همون یادگاری...به آدم یه آرامش خاصی هدیه می کنه
چون می دونی با نگاه کردن به اون کلی از خاطرات قشنگت مرور میشه
و چه آرامشی قشنگتر از اون لحظه که در حین مرور خاطره لبخندی به قشنگی همون سیب سرخ روی لبت خونه کنه
مثل این یادگاری...
مثل این خاطره...
بازهم..شب مثال دریاست
و ستاره ها در آن مروارید
قایقی لازم نیست
غرق باید شد در این بحر غریب
دست و پا لازم نیست
اندکی آرامش
و کمی هم رویا
خوب می شد من و تو تا ته دریا برویم
یک عدد مروارید از میان صدف ساکت ابر برداریم
و نگاهش بکنیم
و نگاهش بکنیم
تا دم صبح...
نوشته شده از دفتر خاطرات آلبالویی یک
سیب خاکستری
شعرت ارامش داشت ولی همیشه هم اینطوری نیست که می گی خود من از این حق محرومم چون با مرور خاطراتم حتی اگر کمتر از یک ثانیه طول بکشه قلبم تیر می کشه ...
اره.....دست و پا لازم نیست...غرق باید شد در این بحر غریب....کجاست ناجی؟! کجاس اونی که نگاشو به مرواریدام بده؟!
بالاخره سیب یا آلبالو؟!
فقط می تونم بگم .... یادش بخیر ..... یادش بخیر ...
خاطرات هرچقدر قدیمی تر باشه، برای آدم تازه تر میشه.
حق با تو است. غرق باید شد آخه این مرواریدی که گفتی ارزشش خیلی زیاده حتی بیشتر از ارزش زنده بودن یک غریق..
سیب باشید.