این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

* خواب و بیدار

 

نمی دانم خواب بودم یا بیدار
دیدمت
دسته گلی در دست و لبخندی بر لب
در هاله ای بنفش
می آمدی خرامان و لوند
من نشسته بودم روی نیمکت ایستگاه
دست تکان دادی و چشمک زدی
خواستم بگویم :
- با منی ؟
اتوبوس آمد و گله ای آدم با دسته گل و چشمک در هاله ای بنفش
همه دست تکان می دادند
گیج شده بودم
سوار اتوبوس شدی و رفتی
و همانطور دست تکان میدادی و چشمک می زدی
لوند بودی و شیرین
خواستمت در همان نگاه اول
اما تو رفته بودی , با همان گله آدم شبیه خودت
با اتوبوس بعدی آمدم دنبالت
ایستگاه بعدی هم پر بود از آدم هایی شکل تو
همه دسته گلی در دست با چشمک و لبخندی بر لب
در هاله ای بنفش
شیرین و لوند
به یکی گفتم :
- با منی ؟
سوار اتوبوس شد و رفت
با اتوبوس بعدی رفتم دنبالش
ایستگاه بعدی پر بود از آدم هایی شبیه تو و او و هم
همه دسته گلی در دست و چشمکی بر چشم و لبخندی بر لب
در هاله ای بنفش
دست یکی را گرفتم
گفتم :
- با منی ؟
از هم پاشید
همه جا تاریک شد
مملو از غبار سیاه و خفه
با بوی رطوبت و نا ,
فکر می کنم خواب بودم انگار
نور چشمم را بد جور زد
همه جا را هاله ای بنفش گرفت با بوی غبار تیره
دوباره خودم را دیدم
قاطی یک گله آدم گیج
توی اتوبوس
همه داشتند به هم می گفتند :
- با منی ؟
همه گیج ,
نه دسته گلی بود , نه چشمکی نه لبخندی , نه شیرینی ای
یکنفر زد روی شانه ام
- با منی ؟
چشم هایش دو دو میزد
خوب نگاه کردم
خودم بودم
توی آینه
نمی دانم خواب بودم یا بیدار
هر چه بود ,
در همان نگاه اول خواسته بودمت
کاش حداقل میگفتی که با من بودی یا نه ....


آلبالو



نظرات 9 + ارسال نظر
خزان نوشت دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ق.ظ

وای چقدر اینجا قشنگه!!

خزان دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ق.ظ http://khazani.blogfa.com

خزانی دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:38 ق.ظ http://khazani.blogfa.com

تو چه خوش می خندی
تو چه آسان و چه راحت می خندی ای مرد
تو چنان می خندی
که من آن کرم زده دندان را در دهنت می بینم
هم چنین می بینم
که تکان می دهدت خنده بگسسته عنان
و تنت با همه فربهیش میلرزد
ای به هر آینه افتاده و تکرار شده
دو شده ده شده صد نهصد ....و بسیار شده
تو چه می بینی ‌آیا در من
سبب خنده چه می بینی در کار من و پیکر من
منم اینک زنی زخم به تن
آرزوهای بلندش همه گردیده هوار
نه فرومانده به گل
نه برافراخته قد
گر تکاپوست به بیرون شدن از گنداب است
نه برافروختن مشعل خورشید به شب
این مرا دردی پیچاننده است
و تو می خندی بر تابم و می لرزاند گریه مرا .........

(اینجا چقدر خزان زیاد شده!!!..)

سکوت دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:06 ق.ظ http://arambakhsh.blogsky.com

به به به خدا بده شانسو از این خوابا .لوندو چشمکو ...خودت تا ته اش برو.چی کار میکنی از این خوابا میبینی ؟تازگیا خیلی بلا شدی؟!دستی رو سر ما بکش.

فریاد خاموش دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ب.ظ

اگر نمی گویی که با من بودی یا نه لااقل بگو که اولین نگاهت با من بود یا نه ..چه تمنای محالی دارم ....

ورونیکا دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ب.ظ http://veronika.blogsky.com

و چقدر آزار دهنده ست این ابهام ...کاش می گفت ...

م سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 ق.ظ

شایدم دچار توهم شده بودی؟!

پسرک تنها سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

فک کنم با من بوده!

اسمون پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:51 ق.ظ

این توهمات رو منم داشتم.......اما بامن هیچ کسی هم اوایی نکرد ......رخصت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد