نمی دانم چگونه می توانم همه را دوست داشته باشم ،
همه را ... زشت و زیبا و مورچه و دیوار را
همه را دوست داشته باشم و ... و دلبسته به هیچکس نباشم
دلبسته بودن , شبیه طنابی در گردن داشتن است
باید مواظب باشی و گرنه
یا خودت از دست می روی یا طناب بیچاره پاره می شود ...
اگر خودت از دست بروی , دو حالت دارد
یا طناب برای همیشه نعش خاطرات تو را , آویزان بر خودش حفظ می کند
و یا از گردن بی جان تو بر گردن تازه نفسی دیگر می افتد ...
و اگر طناب پاره شود ،
یا تو در چاله های تاریک سردرگمی سقوط می کنی
و یا دنبال طنابی دیگر برای آویزان کردن خودت می گردی ...
رسم زندگی همین است
و رسم عاشقی ...
سلام و من مطالبت رو دنبال می کنم و از نوشتنت خوشم میاد و خوشحال می شم که تبادل اطلاعات داشته باشیم . اگه تمایل داشتی یه سری به وبلاگ من بزن و در مورد نظر بده . برام مهمه که بدونم نظراتت چیه . ممنونم .و منتظر
فکر کنم این کامنت مربوط به من نمیشه
سلام دوست عزیز ....
زندگی خیلی رسمای دیگه هم داره ...
خیلی رسمایی که نه من میدونم نه تو میدونی ...
خوشحال شدم ....
بازم بهتون سر میزنم
فعلا...
درست میگی
منم همینطور
ممنون
و من با ریسمان تمام دلبستگی هایم مضحک ترین دردها را بر پوست نازک گلویم به جان خریدم. ( متنت فوق العاده بود دوست من )
لبخند
راستی خوش اومدی به گروه این چند نفر :)
مرسی خانومی :)
خوش اومدی ... البته این برام جالب بود که این متن از نوشته های قدیمی خود من بود ... یاد آوریه خوبیه ... ممنونم
مرسی
اوه نمیدونستم
اینو یه دوست برام فرستاده بود :)
سلام...
خوب این رسم خوش امد گویی نبود به خانوم م.م
ادم گاهی وقتا باید خویشتن دار باشه ....عزت نفس نشون بده...بزرگوار باشه....خیلی جاها خیلی چیزا رو نادیده بگیره ...
البته سخته ......اما شما میتونی دوست من...
اگه به ایشون گوشزد نمیکردی این مورد رو خیلی اقاتر بودی ....البته الانم هستی ....اما خیلی نه !!
ادم باید یاد بگیره خودشو به رخ دیگران نکشه....مخصوصا اینکه اون طرف میهمان باشه ...