می پرد خواب از سرم نیمه شب بسان کبوتری ، در آسمان تنگ قفس کابوس های نیمه شب ، گربه وار ، پنجه در گلوی آرامشم می افکند آسمان شب تاریک است خواب ، گم می شود در قحطی نور ستاره ها مرده اند و چشم های من نا امیدانه ، دست به دیوار می کشند کاش بودی رویا کاش بودی ...
کامران
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 ساعت 02:05 ب.ظ
کاش این کاشها پایان مییافت ...
کاش این دردها آرام میشد ...
کاش این دلها ...
کاش آبی بر این آتشها آرام میگرفت .. و این آتشها با آبی آرام ...
بر میگردن...رویا های ناب و زندگی زیبا...شاید بعد از این دوره قحطی.
برمیگردند....
چشمم روشن
رویا کیه؟!
کاش...
این روزها چقدر کاش ها زیاد شدند....
بالاخره اومدی ...اما چرا اینقدر تلخ؟
وبلاگ پر باری داری به ما هم سر بزن البته تازه ساخته
مرثیه ای برای یک رؤیااااااااااااااااااااااااااااااا....
وعذابی چندین ساله برای داشتن یک رؤیا...
شاید کوچک وحقیر اما به داشتنش می ارزد.....
کاش...
کاش...
کاش...
زندگی همش شده ای کاش...
یه دوستی می گفت ای کاش آدما هیچ وقت بزرگ نمیشدن یا اگه بزرگ میشدن کاش به جایی نرسن که همش بگن ای کاش!
می بینین؟
اینم شد ای کاش....
سلام.خیلی جالب بود.مرثیه ای سوزناک....کاش ای کاشها وجود نداشت.ولی چه خوب که هست
خیلی قشنگ بود...
کاش
کاش
کاش......................