وقتی بغلش می کنی تنش ارامش بخش...خوب می دونی از چی حرف میزنم منم تو اغوشش وقتی با سر انگشتام بدنش رو سلول سلول کشف می کنم هر دفه که چشمام رو میبندم...توی تک تک سلول های ذهنم سیاه و کبودش می کنم...لبخند رو لبهام وقت هماغوشی نه از عشق که از لذت این کوبیدنهاست
خوب جسم یه جور خالی میشه از فشار و روح جور دیگه... راهش همینه عزیزم فقط چشمات رو ببند و لذت ببر
والریا
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 ساعت 09:07 ب.ظ
ای باباااا ...
تو دیگه چراااا ؟؟
تو که دیگه نباید مجردی بهت فشار بیاره....
وقتی بغلش می کنی تنش ارامش بخش...خوب می دونی از چی حرف میزنم
منم تو اغوشش وقتی با سر انگشتام بدنش رو سلول سلول کشف می کنم هر دفه که چشمام رو میبندم...توی تک تک سلول های ذهنم سیاه و کبودش می کنم...لبخند رو لبهام وقت هماغوشی نه از عشق که از لذت این کوبیدنهاست
خوب جسم یه جور خالی میشه از فشار و روح جور دیگه...
راهش همینه عزیزم فقط چشمات رو ببند و لذت ببر
چسبید!
یا اینکه داری و دلت نمی آید...این بدتر است...!