این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

کلاغ سیاه پاپتی




کلاغه دلش گرفته بود
کلاغ سیاه پاپتی
پرید روی شاخ درخت
گفت : غار و غار
از یه جایی صدا اومد
که : زهر مار
بغض کلاغه ترکید
یه قطره اشک
از روی گونه هاش چکید
قطره اشک
لابه لای پرای سیاه
گم شد و رفت
یه تیکه سنگ
از تو حیاط یه خونه
اومد و اومد
نشست رو سینه کلاغ
قلب کلاغه ترکید
کلاغه افتاد رو زمین
یه صدا اومد:
اون کلاغ زشتو ببین ..
کلاغه چشاش تار شده بود
همه جا ها رو سیا میدید
عین خودش
زشت و سیاه و خط خطی
کلاغه مرد
...
کسی نفهمید که کلاغ
دلش خیلی گرفته بود
آخه شب قبل
یه گربه ناز و ملوس
بچه هاشو گرفته بود
کلاغه هم دلی داشت
همدم و همدلی داشت
کلاغه هم عاشق بود
کلاغ سیاه پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
واسه خودش کسی بود
کی از دل کلاغه با خبر بود ؟
کی حالشو می فهمید
حیف کلاغ پاپتی
با رنگ زشت و خط خطی
...
راستی مگه ما آدما
از دل هم خبر داریم ؟
ما آدمای رنگارنگ
زشت و قشنگ
رد میشیم از کنار هم
سلام و علیک
حالت چطوره اصغری ؟
حرفای بیخود میزنیم
خنده هامون شیشه ایه
درد دلامون الکی
عاشقیمون , دروغکی
ما لای دودا گم شدیم
تصویرامون خیالیه
هرچی که داره مغزمون
شکلکای سئوالیه
دل چیه ؟ یک تیکه خون
پر از : نرو , پیشم بمون ...
دلم میخواست کلاغ بودم
همون کلاغ پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
پر میزدم تو آسمون
کسی نمی گفت که : بمون
می پریدم رو یه درخت
گریه می کردم : غار و غار
پشت سرش یه زهر مار
حداقل این فحشه که راستکی بود
اینجوری هیچکسی دلش
واسم الکی نمی سوخت
کسی برام
لباس پادشاه توی قصه ها رو نمی دوخت
نه عاشق کسی بودم
نه کسی عاشقم بود
کلاغه تنهایی بودم
گمشده تو شهر دود
اشک کلاغو هیچکسی
نمی تونه ببینه
حال دلش ؟!
عجب ..مگه حالی واسش میمونه ؟
دلم میخواست کلاغ بودم
تا که یه روز
زخم یه سنگ راستکی
که درد اون بهتره از زخم زبون آدما
دلم رو با تموم این نگفته هاش
بترکونه
کسی دلش واسه کلاغ زنده که نمی سوزه
کسی دلش واسه کلاغ مرده هم ,نمی سوزه
...
صبح سحر
یه رفتگر
کلاغه رو انداخت لابه لای آشغالا
کلاغه با دلش پرید تو قصه ها
دلش نگو , یه تیکه خون
پر از :
برو
پیشم نمون .

نوشته آلبالو

گناه




من تا حالا
گلی رو نچیدم به خدا
حالا شما بگین
جای من جهنمه ؟

آلبالو

آدم - حوا




خوش به حال آدم
که تنها عاشق روی زمین بود
بی هراس از ترس از دست دادن معشوقش
بی پروا , در عشق بازی های روزانه اش
نه کسی بود که وقت نبودنش , سد راه حوا شود و متلکی به او بگوید
نه تلفن داشت که نیمه شب , مزاحمی زنگ بزند و فوت کند
و بعد او برود توی فکر که نکند این , فلانی باشد که چشمش دنبال حوا بود
نه پول داشت , که بترسد حوا , هر روز از او مدهای جدید لباس زیر و رو را بخواهد
نه دختر دیگری بود که با دیدنش , دلش یک جوری بشود
نه مرد دیگری که با دیدنش , به حوا بگوید : روسریتو درس کن !
نه آن موفع لوازم آرایشی بود که وقت بوسیدن حوا , صورتش چرب و رنگی شود و رویش نشود به حوا بگوید :
- نمی شه اینقد خودتو چسان فسان نکنی , بابا تو رو همینطوری ساده بیشتر می خواستمت .
نه ماهواره بود , که بترسد حوا با دیدن فیلم هایش هوایی شود
و نه پارتی بود , که مجبور شود برای شاد شدن زورکی , قرص اکس بندازد بالا
نه مجبور بود کار کند , از کله سحر تا بوق سگ ,
که شب خسته و کوفته و با بدن خیس از عرق , رویش نشود برود توی رختخواب , بغل حوا
نه مجبور بود برای ارضاء حس چشم و همچشمی حوا , ماشین بنز چل میلیونی بخرد
خوش به حال حوا
که معشوق ترین , معشوق آدم بود
نه ترسی از آمدن هوو داشت
نه ترسی از بالا زدن رگ تعصب همسر
برگ مویی کفایتش می کرد و گاهی شاید گردن بندی از صدف , تنها زینتش بود
نه حسود بود که چیزی نمی دید برای حسادت , که حس لاینفک زنانه است
نه غمی داشت , که چرا زن فلانی نشدم , که بچه پولدار بود
مردش , تمامی دارایی اش بود , و عشقش .
که بی گمان حتی اگر یک نفر مرد دیگر روی زمین بود , خدا را چه دیدی ؟ شاید ... چمیدانم !
غصه اندامش را نمی خورد , که مبادا دور کمرم فلان سانت از دور کمر فلانی بیشتر شود
که فلانی ای نبود برای مقایسه اش
نه آینه ای بود که دماغش را ببیند در آن و دلش هوس کند برای سربالا کردنش برود جراحی پلاستیک
و نه دانشگاهی بود که دانشجو شود و اونتو از راه بدرش کنند !
تنها مردی که دیده بود , آدم بود و بالاجبار , آدم , تنها کسی بود که دیده بود
.. بیچاره من
که گاهی گم می شوم بین اینهمه آدم ,
یادم می رود هویتم
یادم می رود آدم بودنم
بماند بقیه چیزهایش
بیچاره تو
که مانده ای دودل
که من
یا فلانی
یا فلانی دیگر و .... هزاران نقطه
تازه اخرش ,
من گم می شوم
و تو یکنفر دیگر را ,
عوضی جای من پیدا می کنی
و بعد من , یکنفر دیگر را جای تو
و بعد از طی مسیر ها و مسیرها
و روزها و سالها
و عوض کردن های پی در پی
باز
هم را که می یابیم
تازه می فهمیم که
آنطور که باید , همدیگر را دوست نداریم
و باید ,
از هم جدا شویم
و بعد تو بین اینهمه آدم ؟؟!! میگردی دنبال یک آدم ؟؟!!
و من بین اینهمه حوا ؟؟!! دنبال یک هوا !!
مسخره اس نه ؟
گوشم را می گیرم
و چشمم را
و آرام می روم یک گوشه
یواشکی زمزمه می کنم :
- کاشکی من آدم بودم ,
 تو هم
حوا
هیشکی بین ما نبود ,
 به جز
 خدا

...

نوشته
آلبالو

همینه دیگه !




چشماتو باز میکنی
توی یه اتاق تاریکی با دیوارای قرمز تیره
دور تا دورتو خون گرفته
از در و دیوار قطره های خون میپاشه روی سر و صورتت
بوش اذیتت میکنه
صدا میاد
انگار یکی مدام داره میکوبه به دیوار اتاق
گوپ گوپ گوپ
گرمته , دستتو میکشی روی دیوار تا در خروجی رو پیدا کنی
مایع سرخ و لزج روی دیوار کف دستتو سرخ میکنه
حس میکنی دیگه تحمل نداری
تا زانو فرو میری توی خون داغ و تازه
تسلیم میشی
خودتو ول میکنی و ولو میشی
تو راه , قبل از ولو شدن توی چشمه خون , صدات می زنم
بر میگردی
از این بالا برات دست تکون میدم و میگم :
نترس عزیزم , اینجا دل منه , مگه خودت نخواسته بودی ؟

آلبالو

کی می تونه مثل من باشه ؟



می دونم , آره .. می دونم , قبوله
آدما فرق می کنن , شکلاشونم جورواجوره
آدما خیلی زیادن , همه جور پیدا میشه
با نگاه تو می دونم , هرکسی .. شیدا میشه
می دونم می تونی هرکسی رو عاشق بکنی
توی صف عاشقات , یکی رو لایق بکنی
می تونی با یکیشون بری سفر , اون دور دور
بری از پیشم , بری با باد غبغب و غرور
بری ... یادتم نیاد یه روز کنار من بودی
توی فصل برف و بارون , " تو " بهار من بودی
بری .. انگار که نه انگار چیزی بین ما بوده
آره می دونم , فقط , شاهدمون , خدا بوده
اما .... کی می تونه مثل من مواظبت باشه ؟
کی می تونه مثل من , عاشق ثابتت باشه؟
کی می تونه مثل من حرف چشاتو بخونه؟
کی می تونه چیزی که می خوای بگی رو , بدونه ؟
دل کی می تونه مثل دل من , فدات بشه ؟
کی می تونه بیاد و قاطی لحظه هات بشه ؟
دستای کی می تونه دستاتو آروم بگیره
یه جوری که دل کوچیک تو دستات نمیره ؟
کی می دونه تو چقد بنفشه هارو دوس داری؟
کی می تونه بگه : تو , چقد خدا رو دوس داری ؟
کی می تونه مثل من , راحت راحتیت باشه ؟
موقع خستگیات , شبیه صندلیت باشه ؟
لبای کی می تونه بوسه بذاره رو چشات
کی می تونه , مثل " من " بشه فدای نفسات ؟
آره .. کی می تونه مثل من , نوازشت کنه
توی شعر , اینجوری مثل من , ستایشت کنه ؟
کی می تونه از همون اولش عاشقت باشه ؟
عاشق معمولی نه , عاشق صادقت باشه ؟
کی می تونه مثل من , یواشکی صدات کنه ؟
کی می تونه مثل من , از ته دل , دعات کنه ؟
آره محبوب دلم , دنیا , لبالب آدمه
اما یک چیزی گمونم , توی آدما کمه
آدما نمی تونن , مواظب دلت باشن
چیزی که هدیه برات میارن اوناها , غمه ,
کی می تونه مثل من , غماتو قربونی کنه ؟
غصه های دلتو بیاد و زندونی کنه ؟
کی ؟ آخه کی می تونه به خاطرت گریه کنه ؟
همه چیزشو بیاد , به پای تو هدیه کنه ؟
آدما رو ول کن این آدمکا , مترسکن
نه , مترسک که قشنگ نیس , ایناها عروسکن
کجا دیدی که عروسک بشه دلدار کسی ؟
عروسک دلی نداره که بشه یار کسی
دلای این آدما , عاریه از مغازه هاست
فقطم کسی که می دونه , فقط خود خداست
دل کی یه سایبون میشه برای موندنت
دل کی صب می کنه وقت ترانه خوندنت ؟
دل کی اینقده مهربونه تو شبای تار
به کی می تونی بگی : برام یه جرعه آب بیار ؟
کی می تونه کنارت باشه فقط نگات کنه ؟
هر چی قربونیه نذر چینای لبات کنه ؟
کی می تونه تورو پیدا کنه از رو یک نشون
وقتی پیدات می کنه بهت بگه : پیشم بمون ؟
کی تو رو میشناسه از رایحه پوست تنت ؟
کی داره توی اتاقش یه دونه پیراهنت ؟
کی می تونه مثل من , زنگ صداتو بشناسه ؟
حالتای جور واجور نفساتو بشناسه ؟
نمی دونم , دیگه حرفی نمی تونم بزنم
حرفامم مثل نوشته هام , پر از خط خطیه
این سه چار خط که نوشتم , خودتم خوب می دونی
حرفای دل یه مرد عاشق پاپتیه
حالا این آدما , این تو , اینم از حرفای من
تو خودت می دونی " بهترین " برای تو کیه
از پرنده که نمی شه آسمونا رو گرفت
تو , فقط تو می دونی , منظور حرف من چیه ....


سروده آلبالو

تب تی وی




میشینی پشت تلویزیون و نگاه می کنی
آدمای اونتو که غصه می خورن ؛ اشک میریزی
آدمای اونتو که شاد می شن ؛ از ته دل می خندی
آدمای اونتو که عاشق می شن ؛ عاشق میشی
آدمای اونتو که تنها می شن ؛ تو هم تنها میشی
میشینی پای تلویزیون و پاهاتو جمع می کنی توی سینه ات
میشینی پای تلویزیون و نگه می کنی
اونقدر نگاه می کنی تا چیزی برای نگاه کردن نمی مونه
اشکاتو پاک می کنی و بلند میشیی
تلویزیونو خاموش می کنی و با آدمای دوست داشتنی اونتو خدافظی می کنی
میری توی اتاق خوابتو درو میبندی
سعی می کنی بخوابی ولی فکرای بد نمی ذاره
احساس خفگی و تنهایی می کنی
از توی رختخواب بلند می شی و دوباره میری پای تلویزیون میشینی
روشنش می کنی و تکرار برنامه های روز قبل رو میبینی
اونقدر می بینی تا خوابت میبره
توی خواب ؛ روی همون صندلی جلوی تلویزیون ؛ خواب تکرار تکرار همون برنامه ها رو میبنی
صب با چشای پف کرده از خواب میپری
از خونه می زنی بیرون
آدمای توی خیابونو دوس نداری
دوس داری زودتر شب بشه تا باز بشینی پای تلویزیون و اونایی که دوس داری رو ببینی
و دوباره نیمه شب بشه تا تکرار برنامه هایی که دیدی رو ببینی
آدمای توی خیابون هیچیشون جالب و قشنگ نیس
آدمای راس راسکی همشون دروغگو و بدن
برعکسش ؛ آدمای توی تلویزیون همه چیشون دوست داشتنی و قشنگه
حتی قیافه آدم بداشون
شب میای خونه
تلویزونو بغل می کنی و ماچش میکنی
اونتو یه عالمه دوس داری
یه عالمه دوست که راحت اشکتو درمیارن و می خندوننت
وقتی تلویزیون روشنه ؛ یادت میره که خیلی تنهایی
یادت میره که کسی دوستت نداره
یادت میره که ...
ولش کن
حواستو جمع می کنی و تکرار سریال عاشقانه تلویزون رو میبینی و اشک میریزی .

آلبالو

بازیگران




دلم می خواست کارگردان بودم
آخه این روزا ؛ دور و برم پر از بازیگره
بازیگرایی که خیلی خوب نقششونو بازی می کنن
و جالب اینجاست که ؛ حتی حضور دوربین رو هم احساس نمی کنن .

نوشته آلبالویی که قاطی سیاهی لشکراست .