این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

* یلدا



یلدای من بدون " تو " یلدا نمی شود
شب های من , بدون " تو " فردا نمی شود
باید گذر کنم من از این کوچه های خیس  

 اما عزیز من , بدون " تو " , تنها , نمی شود ... 

* می گذریم ...





توی این اتاق خالی
که دیوارش را عکس های آدم ها پوشانیده
و لیوان چای نیم خورده مانده روی میز
و بر پنجره اش پرده ای آبی کشیده
و تختی هست و پنکه ای همیشه روشن
و کتابهای در هم ریخته و برهم آویخته
و لباس های اتو خوردهء ناپوشیده
حرفهایم را برای چه کسی زمزمه کنم ؟
که بفهمد چیزی را از بین هزاران چیزش؟
توی این خیابان دراز
که از اینسو تا آنسویش آدم ریخته
و چراغ های رنگارنگ بر سردر مغازه ها آویخته
و صدای بوق وفحش درهم آمیخته
حرفهایم را برای چه کسی فریاد کشم ؟
که بفهمد یک کلمه اش را از بین هزاران جمله اش ؟ هان ؟
های ابرها که می گذرید و بارانی ندارید در دامن
های عمری که می گذری و حاصلی نداری جز سوختن
وای آدمهایی که می گذرید و چیزی نمی ماند از شما به جا جز بوی تن ،
خسته ام از تمامتان به خدا
خسته ام از عذاب این بودن ...

یک عاشقانهء آرام


مثل آسمان می مانی
دوستت دارم اما نمی توانم داشته باشمت ،
خورشید نگاهت می سوازندم و خیال ماهت آرامم می کند ،
ستارگان وسوسه ات چشمک زنان مرا به سویت می خوانند و ابرهای سیاه خشمت مرا با رعدهای عصیانت از خویش میرانندم ،
بر من گسترده ای و در تو گم گشته ام ،
باران غصه هایت بی تابم می کند و نسیم نیمروزت به خواب می کشاندم ،
وصل تو پرواز من است در میانهء خوابم ، پرواز برای فتح تو
و تو تسلیم منی ، بالهای خیالم گسترده تر از توست و تو وسیع تر از نیاز من ،
بیداری ام را نخواه وقتی درآن امیدی برای رسیدن به تو نیست ،
مرا به خود بخوان با چشم های خواب آلوده ام ،
بگذار تو همیشه آسمان من باشی و من تنها پرندهء عاشقت ...




برای تو




آفتاب می تابد ،
می تابد رختی از نور بر تنم ،
داغ  ،
مثل حسی که توی رگ هایم می دود ،
می دود  ،
مثل دختر بچه ای که بادبادکش را باد برده است ،
تند ،
مثل طعم فلفلی که وقتی حواسم پرت است توی ظرف سوپ می پاشد ،
می پاشد ،
قطره های باران را ابر مهربان بر صورتم ، بعد از ظهر اردیبهشت ،
اردیبهشت ،
آفتاب هست و باران هست و تو نیستی و انگار هیچ چیز هست و همه چیز نیست،
داغ می دود ، تند می پاشد ،
دل توی دلم نیست ، دلم نیست ، تو نیستی و این اشتراک  نامطلوب تازیانه می زند به پشت پلک های بسته ام،
کاش آفتاب می بارید و باران می تابید و تو بودی ،
اگر اینجور ، ناجور بود ، همه چیز جور بود ،
آی مهربانی که به تو اخم کردن نمی آید ،
لجبازی ات درپشت  پنهان کردن خنده هایت مور مور می کند ،
زیر بارانی یا که آفتاب یادت نرود چترت را ببری ؛
نمی خواهم خدا از آن بالا ببیندت ،
آخر ، خدا هم مثل من ، زود عاشق می شود ...

* سیب های سرخ حوا


- وقتی می دوی و لپات گل میندازه
تازه می فهمم معنی سیب سرخ  چیه ...
تنها سیب های سرخی که فقط میشه با بوسه چیدشون .

* سرخ و سیاه


آسمان بارانی و سقف اتاقم چک و چک
چشم های خیس یعنی مغز من بارانی است
رعد و برق و غرغر و طوفان و باد و اضطراب
وضع بیرون و درونم ، بی گمان بحرانی است
شب دراز و سرد و خیس و ساکت و محزون و تلخ
ماه امشب ؛ پشت ابر تیره گون مهمانی است
چشم هایم قرمزاز بی خوابی و سرخ از جنون
ظاهرا در حالت بد ، رنگ ها شهوانی است ...


* بانو




-          گیجم نکن بانو
 گیجم نکن دیگر
پس لرزه های بی تو بودن را نمی خواهم
گیجم نکن بانو
گیجم نکن دیگر
من زنده بودن را بدون تو ، نمی خواهم
من حس خوب پر زدن در آسمان ها را
من رنگ خوب شاخساران را
من ، جشن زیبای بهاران را
بی تو ، نمی خواهم
پاییز آمد بار دیگر زرد و بارانی
من قطره های ناز باران را
من این سکوت و خلوت خوب خیابان را
من شعرهای نیمه پایان را
بی تو ، نمی خواهم

            گیجم نکن بانو
گیجم نکن دیگر
حرف مرا از لابه لای شعرها دریاب
چشم مرا با بودنت پر کن
عذر مرا بشنو
با من دارا کن
گیج نکن دیگر
گیجم نکن بانو ...