مدتیه نشستم و به عقربه های ساعت چشم دوختم
دارم به این فکر می کنم که چطور تند و تند دارن حرکت می کنن
و چطور تا چند لحظه دیگه می خواد یه سال دیگه
از زندگی من و تو و بقیه رقم بخوره.
چشمامو هم که ازشون بر دارم اونها بازم کار خودشونو می کنن و
تند و تند حرکت می کنن ..
شاید اگرکمی گوشهامو تیز کنم بتونم صدای تیک تاکشونو هم
بشنوم که حسابی به نفس نفس افتادن..
بهرحال سالی دیگر هم گذشت .. و برای من خوبتر و معمولی تر از سالهای دیگه
لااقل به یه دلیل ساده و
اون هم اینکه تونستم تمام نیمه دوم سال رو بدون وقفه در اینجا بنویسم .
عقربه ها میگن که دیگه خیلی چیزی نمونده .. پس فقط می تونم واسه همه
ارزو کنم که تاریکی و سیاهی از وجود همه ما دور بشه و
عشق و محبت به خوبیها وجودمون رو فرا بگیره
و به امید همراهی همه شما و بقیه دوستان در سالهای آینده ..
سال نو مبارک
دری که باز می شود
نگاهی که لبریز می شود
و دستی که مرا به سوی خود می خواند ..
آری، خوب می شناسمش
همان در است
و همان نگاه ..
اما من
همه را رد می کنم
گفته بودمت که من گدای عشق نیستم ..
* توضیحات در بخش نظرات
می گوید : با دنیا بساز ..
زهرخندی می زنم .
عمری است آخر، که هم ساخته ام هم سوخته
خسته ام دیگر از این دنیای سازش ناپذیر ..
نگاهش می گوید : بزن ..محکم هم بزن ..
نگاهش می کنم ..
من که سالهاست شلاقم را آویخته ام دیگر ..
درد تنهایی را زمانی با تمام وجودت احساس می کنی که
شبانگاهان و خسته از روزمرگیها، به ناگاه میبینی ، کسی را نداری
تا سیاه و کبودش کنی ..
تا آخر خود دنیا هم که بنشینم می دانم دیگر ،
که به انگشتان بیشتری
برای شمارش نامعشوقه هایم نیازاست ..
از صمیم قلب آرزو می کنم که
روز والنتاین به همه دختر و پسرای
خونه همسایه(طبقه سوم پلاک ۱۳)
که دیشب تا صبح نگذاشتن بخوابم زهرمار شده باشه..!
*توضیحات در بخش نظرات