و خدا پنج موجود مسخره را خلق کرد :
۱- کوآلا : چون چوب بامبویی که میخورد، فاقد ارزش غذایی است .
۲- عاشق هایی که مثل کوآلا همدیگر را بغل میکنند و پیشتر نمیروند چون میخواهند ثابت کنند که عشقششان چیز خیلی خیلی پاکیست!
۳- آنهایی که ادای عاشق ها را در می آوردند .
۴- دختران پانزده ساله ای که برنزه میکنند و دامن میپوشند و میآیند تا کسی عاشقشان شود .
۵- کسانی که عاشق آنها میشوند!
متهم
زن سرش را میان دو دست استخوانی و ظریفش می فشارد
مرد روزنامه می خواند و سیگار دود می کند
زن با صدایی لرزان می گوید :
- تو هیچوقت منو درک نکردی ... هیچوقت ...
مرد روزنامه را ورق می زند و از پشت دود سفید رنگ و غلیظ , تیتر حوادث را مرور می کند
زن آرام می گرید و انگار با خود حرف می زند :
- این خونسردی احمقانه تو منو دیوونه می کنه ... لعنت به تو ...
چشمان بی روح مرد بر روی واژه ها می لغزد" مردی همسرش را با بیست و دو ضربه چاقو کشت "
زن سرفه می کند و همچنان مویه کنان حرف می زند :
- دیگه نمی تونم زندگی کنم .. خسته شدم ... لعنت به این زندگی ..
ذهن مرد درگیر انبوه حوادث همان یک صفحه از روزنامه می شود " قتل خانوادگی به خاطر عدم تفاهم " , " مردی همسرش را خفه کرد و در رفت " , " مرد بعد از کشتن همسرش گفت : نمی خواستم بکشمش , این فقط یه شوخی بود " , " دستگیری شوهر قاتل بعد از بیست و چهار ساعت " , " اظهارات ضد و نقیض مرد راز قتل همسرش را فاش کرد " و ...
زن اینبار با صدای بلندتری حرف می زند :
- کاش می مردم و از دستت راحت می شدم ... لعنتی .. لعنتی ...
مرد روزنامه را ورق می زند و خاکستر سیگارش را درون لیوان چای می ریزد
صدای زن ناهنجار و جیغ مانند می شود :
- اصلا صدای منو می شنوی ؟ تو اصلا روح نداری .. تو اصلا آدم نیستی ..
مقاله ای توجه مرد را جلب می کند " خشونت های خانوادگی ... چاره چیست ؟ "
زن جلوی آینه می ایستد و در حالیکه دست به صورتش می کشد می گوید :
- این چین و چروکا تنها یادگار این زندگی نکبت و آشغاله ... تف به این زندگی ...
مرد روزنامه را روی میز می گذارد و سیگارش را درون لیوان چای خاموش می کند
زن روبروی مرد می ایستد :
- تو هیچی نداری ... هیچی ... تو داری منو زجر کش می کنی ... لعنت به تو
مرد می ایستد و با لحن شمرده ای می گوید :
- می دونی چرا اینقدر خونسردم ؟
زن با چشمانی فراتر ار حد گشاده و هراسان به مرد نگاه می کند و دو قدم عقب می رود
مرد به او نزدیک می شود و انگشتان کشیده اش را دور گردن زن حلقه می کند
زن تقلا می کند و سعی می کند جیغ بکشد
مرد حلقه انگشتانش را تنگ تر و تنگ تر می کند و همچنان با چشمانی بی روح به صورت رنگ پریده و چشمان از حدقه بیرون زده اش نگاه می کند
زن با اندک نیروی خود دست و پا می زند و ملتمسانه دستانش را به سینه مرد می چسباند
مرد بیشتر و بیشتر گردن زن را می فشارد
اندام زن سست می شود و کش و قوس هایش به پایان می رسد
مرد گردن زن را رها می کند و به صدای برخورد تن او با سرامیک کف اتاق گوش می سپارد
زن با چشمان باز از پشت به زمین می افتد و دستانش در حین زمین خوردن به اندام مرد کشیده می شود
مرد سیگارش را روشن می کند و زیر لب می گوید :
- چون نمی خواستم بکشمت ...
رد دستان مرد , دور گردن زن را متورم و کبود کرده است
مرد روی صندلی می نشیند و در سکوت روزنامه می خواند
زن مرده است و نمی تواند حرف بزند
مرد چای سرد را سر می کشد , چای طعم سیگار می دهد
....
دو روز بعد خبری دیگر در صفحه حوادث روزنامه خودنمایی می کند
" مردی بعد از کشتن همسرش خود را حلقه آویز کرد "
آلبالو