این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

پشت به پشت هم ...


شکست‌هایم همه پشت سر هم بود ... پشت سر تو ... پشت سر ما ... پشت سر... اما٬ اما همه‌شان را به باد فراموشی سپردم ... فراموشی یک عمر له‌له زدن زندگی که در حسرت یک روز بودنش سوختم ... سوختم تا شکستهایم را پشت به پشت هم نابود کنم ... اما غافل از اینکه پشت به پشت هم٬ خودم هم می سوختم...



به قلم بابالنگ‌دراز ...



اویی که ..


 
 
یه بار دیگه به رزهای سرخ دسته گلی که توی دستمه
نگاهی می اندازم و اونو توی دستم جابجا می کنم ..
دستمو توی جیبم می کنم و برای دهمین بار
 چیزی که اون توئه رولمس می کنم ..
ناخود آگاه لبخندی بروی لبانم می نشیند ..

 در رو باز می کنم و داخل می شم ..
در حالیکه سعی می کنم اون لبخند همونجور روی لبام بمونه ..
ناگهان در جای خود می ایستم ..
بوی عطر مردانه غریبه ای که به مشام می رسد دیوانه ام می کند ..

و اورا می بینم که با آغوش باز به استقبالم می آید ..


فریاد خاموش

ما ..




من + تو =هیچ
من  ـ تو  =هیچ

لعنت به تو ..
که چه با تو ..  چه بی تو ..
من هیچم ..


فریاد خاموش

؟!



زن + دگی = زندگی
مرد‌ + دگی = مردگی

نه ... آخه این درسته ؟

آلبالو

روبرو ؛ پشت سر




ایستادی روبروم ,
روبرو
گفتی : خداحافظ,
هیچی نگفتم ,
گفتی : می دونی که ... باید برم
هیچی نگفتم
گفتی : متاسفم .. ولی .. می دونی که ...
هیچی نگفتم
گفتی : مواظب خودت باش
هه .. هیچی نگفتم
دست تکون دادی و پشتتو کردی به منو رفتی
رفتی ...
رفتی ....
اونقدر ازم دور شدی و رفتی که دیگه ندیدمت
رفتی .....
رفتی ..
.
ساعت ها ایستادم
تنها
و روزها و ... ماه ها و سالها
تنها
و تو هنوز می رفتی
.
ایستاده بودم هنوز
صدایت آمد از پشت سر,
پشت سر
گفتی : سلام...
هیچی نگفتم,
گفتی : من برگشتم .. آخه .. می دونی که
هیچی نگفتم
هیچی نگفتم
صدایی در درونم می گفت:
زمین گرد است
زمین ... گرد است


آلبالو 

اگه خوب ببینی ...




-
عزیزم تولدت مبارک...
- اوه ممنونم که به فکرم بودی اما ...
- اما چی؟
- اما توی این جعبه خوشگل که خالیه!!
- نه عزیزم توی این جعبه به ظاهر خالی نزدیک به هزار تا بوسه گذاشتم
تا هر وقت دلتنگم شدی یکی ازاون بوسه ها رو مصرف کنی...



نوشته نرگس...

 

آدما چی میگن ؟




یه روز بعد از ظهر که دخترم نشسته بود روی پام و با چشای درشت و پر از سئوالش به من نگاه می کرد حس بابا بودنم گل کرد و در حالیکه آروم دست نوازش به سرش می کشیدم از پرسیدم :
- دخملم ... اگه گفتی کلاغا چی می گن ؟
لبخند دلربایی زد و با همون لحن بابا کشش گفت :
- خب مه لومه .. می گن غاااا ر غاااا ر
- آفرین , خب , حالا بگو ببینم پیشی ها چی می گن ؟
- میو .. میو
- آفرین دخترم ... شنگول و منگول چی می گن ؟
- می گن ... اممم .. می گن ... بعععععع بععععع
- آ .. قربونت بشم من .. خب .. بگو آقا خروسه چی میگه ؟
- میگه ... قولی قو قو .. قو قو لی قو قو
- واااااای .. چقده تو همشو بلدی که ... بذار ببینم .. می دونی گونجیشکا چی می گن ؟
- می دونم که .. می گن جیک جیک ..
خواستم یه سئوال دیگه هم بپرسم که یهو کنجکاوانه پرسید :
- بابا جون ...
- بله دختر گلم ؟
- بابا جون .. می شه بگین .. اممم ... آدما چی .. می ..گن ؟
امان از دست این بچه ها
برای چند لحظه ساکت موندم و تمرکز کردم
- راستش آدما ... آدما هر دفه یه چیزی میگن ... مثلا یه دفه می گن دوستت دارم , یه دفه می گن دوستت ندارم , یه دفه می گن تو رو می خوام , یه دفه می گن تو رو نمی خوام , یه دفه میگن پیشم بمون , یه دفه می گن از پیشم برو , یه دفه می گن ...
به چشاش نگاه کردم , گیج شده بود و اخماشو کشیده بود توی هم
با همون لحن کوچولو و دوست داشتنی خودش سرشو خم کرد و گفت :
- اااا .. بابایی... من که ..من که .. نمی تونم این همه .. رو یاد بگیرم که ..
در حالیکه محکم توی بغلم فشارش می دادم گفتم :
- آره بابایی .. تو هیچوقت اینا رو یاد نگیر ... هیچوقت اینا رو یاد نگیر .



مش نیوز که نگرانه دخترش یه روز یاد بگیره آدما چی میگن .