این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

!null power

 

 سلول تنگ قلبم را می گشایم .. 

کورسویی بیش نتابیده .   

با اندک رمقی که مانده شریان حیاتم را  

درابدیت گرهی کور می زنم  

و فریاد بر می آورم: 

 ـ آی زنده گی . . .

 ***

طنین سکوتم دنیایشان را فرا می گیرد.. 

 

 

On the turning away

 

دیشب بود در نظرم.. 
نه..  نمی دانم ..
شاید هم شبی از ماهی در میانه تابستان بود 
 که گرمایش 

  آدم را می برد به یادآوری جهنمی که  

انتظارش را می کشد...

 ***
 نه..  نمی دانم..
شاید شبی بود فقط. 
 شاید هم  شبی بود سیاه..به سیاهی انتهای امروزهایمان 
که ادم را می بردبه یادآوری 

 بی انتهایی آن  خواب غریبی که 

 رد چنگال کابوس نیمه آخرش هنوز دارد 
 نفسهایم را گاه و بی گاه می سازد..

 ***
نه.نمی دانم.
شاید شبی بود فقط... 

 

 

..till ever

 

خیلی ناگهانی و به سرعت می آیی روبرویم..
با شوق نظاره گرم و سراپا انتظار ..
چون همیشه غرق چشمانت گشته ام
نگاهم در میان نگاهت چون کورسویی می ماند..
لب از لب می گشایی ..

  ـ خب حالا کی ازهم جدا شیم؟

...
...
دسته گل زیبایی که پشت سرم پنهانش کرده ام در دستانم می خشکد ..

 

 

فریادخاموش

...Bring me to life


می گوید :
ـ وفارا باید از ماهی آموخت که چون از آب دورش سازی می میرد ..
می گوید:
ـ وفارا باید از سگ آموخت که چون لگدی هم نثارش کنی باز دست
از نگهبانیت نمی کشد ..
...
لحظه ای  معشوقه ام  به ذهنم می آید که
روی سگ را هم سفید کرده است..

چیزی ندارم که بگویم ..

 

فریادخاموش

!?..heyyy! May u love me az your pet

 
عاشقانه نگاهم می کنی ..

نگاهم در روشنی چشمانت که به جلبکهای لجنزار
می ماند گم می شود .
...
عاشقانه نگاهت می کنم ..

ژرفای نگاهم واژه دوستت دارم را با تمام وجود
 به روی چهره ات بالا می آورد ..
دقیقتر که کسی بنگرد آن گوشه نگاهت سایه مردی تکیده را
می بیند  که در هر لجنزاری عشق را جستجو می کند ..

 

فریاد خاموش

وقایع نگاری نامه ای بی پاسخ ..

 
خوبه..
با این پستهای گاه به گاهت می فهمم ‌‌‌‌‌‌هنوز هستی..
یه چیزی بگم؟ .... ..... .....
....(اشاره به نکته ای  )
می بینی ..به من چه ربطی داره که تو بدونی یا ندونی ..
برای من هیچ فایده ای نداره اما میگم ..به خاطر چی؟ چون خودمو میذارم جای تو ..
اگه من بودم دوست داشتم اگه کسی میدونه بهم بگه.. به خاطر همین میگم ..
به خاطر همین حس احمقانه هنوز زندم ..     
چون دارم دنبال یه راه می گردم که باعث مرگ مغزیم بشه ..تا ۳ تا ادم که زندگی رو
دوس دارن بتونن از چن تیکه گوشت سالم جسمم استفاده کنن..
و هنوز پیدا نکردم ..یعنی راهی هست ..دکترا میدونن ..اما به من نمیگن ..
یا باید راهشو پیدا کنم یا این حس احمقانه رو از خودم دور کنم .. 
تو نوشته هات دیدم می تونی ناراحتیهای یه نفرو ببینی و عین خیالت نباشه .. 
بهت میل زدم که بهم نشون بدی چطوری ..که یاد بگیرم ..
که حوصله نداشتی..همین ..

***
پاسخ : ...
اگر عمری به فجیع ترین شکل زیر پا له می شدید  شاید
گوشه ای از احساس منو درک می کردین ..
من هنوز سرشار از احساسم ..و گاهی هم منفی..گاهی هم مثبت ..
اما بهرحال سرشارم ..من می نویسم ان احساس غمبارم را ..
که در یکی به سکس می ماند و چندش بار ..
و در دیگری بارقه ای از امید می زاید  ..
و در کسی حس مرگ خواهی را تشدید می کند ..
بهرحال
هرکسی از ظن خود شد یار من ..
این یکی از دهها میلی بود که برای من فرستاده شده بود ..در هر صورت از کسی که
ناراحتیهای دیگران را بی تفاوت نظاره می کند انتظار پاسخ یا کمک داشتن
 بیهوده است ..نیست؟
هست ...

 فریادخاموش

!..No more time honey..Game Over


اگه امشب این خشم لعنتی رو بتونم کنترل کنم
حداقلش اینه که فقط زندگی یه نفر نابود میشه ..
به نظرت فردا کدوممون رنگ شبو می بینیم؟
...
هنوز مبهوت مانده ای سرجایت ..نفست هم بالا نمی آید دیگر ..
...
فکر کنم قبلا بهت گفته بودم که وقتی اینجوری ترسو تو چشات می بینم
چه احساس لذتی بهم دست میده ..
وقتی اینجوری تورو تو چنگال خودم اسیر و بی دفاع می بینم ..
درست مثل یه بره رام و آروم ..
پس کجا رفت اون همه باد غرور ..؟
..
لعنتی ..
یادته‌؟اون شبی رو که گفتی برو..
می دونم عزیزم ..یادت نمیاد ..
ولی من اون لبخند پرغرورت رو خوب به یاد دارم ..خوب خوب ..
واسه همین هم این همه مدتو صبر کردم ..
می دونستم که بالاخره یه روزی ..یه جایی ..یه جوری ..
..
با جاری شدن اشکهایت خنده مستانه ای سر می دهم..
آرام آرام به طرفت می آیم ...

 

فریادخاموش