-
* بانو
جمعه 28 دیماه سال 1386 02:50
- گیجم نکن بانو گیجم نکن دیگر پس لرزه های بی تو بودن را نمی خواهم گیجم نکن بانو گیجم نکن دیگر من زنده بودن را بدون تو ، نمی خواهم من حس خوب پر زدن در آسمان ها را من رنگ خوب شاخساران را من ، جشن زیبای بهاران را بی تو ، نمی خواهم پاییز آمد بار دیگر زرد و بارانی من قطره های ناز باران را من این سکوت و خلوت خوب خیابان را...
-
* خیلی کوتاه
شنبه 8 دیماه سال 1386 04:27
طاقتش طاق شده بود دیگه تحمل نداشت هر روز فحش ، هر روز جیغ، هر روز دعوا صدای زن براش شده بود سوهان روح خسته بود از زندگی ، از تاریکی ، از قایم شدن ، از ... تنهایی ... زن خونه پیر نبود که هیچ ، خیلی هم جوون بود خوشگل بود و قد بلند با موهای خرمایی مدام غر می زد - از این خونه لعنتی خسته شدم مرد ، می فهمی ؟ مرد خونه موهاش...
-
* آدما
جمعه 16 آذرماه سال 1386 05:30
آدما ساکت و آدما غریب پازلای تیکه تیکه و عجیب آدما رنگ و وارنگ و جور واجور آدما آهنی از جنس غرور نمیشه صورتا رو نوشت و خوند نمیشه بگی که کی موند و نموند همه شون علامت سئوالی ان آدما یه جور فضای خالی ان خوب و بد ، خوبتر و بدتر ندارن بینشون اول و آخر ندارن نمیشه شناختشون با یک نگاه یکیشون دزده یکی رفیق راه آدما ، آخ...
-
بی گاه
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 23:29
می گفتن از شانس کجه، بازی روزگاره به گمونم اما اینم حاصل سادگیـــمه چشمه عشقت آخه خشک شد می دونی؟ انگاری این دلیل تشنگیمه شدی خاطره و از این کوچه پرخم و تاریک رفتی و گویی اصلا گذری نکرده بودی هنوز اما وقت و بیوقت، گاه و بیگاه چوب سبز چشمات لای چرخ زندگیمه ... پسرک تنها
-
* ...
جمعه 25 آبانماه سال 1386 05:18
مثل بن بستی ته کوچه تردید دلم دل انگشتامو با بلندیات خون می کنی مثل چکشی که می کوبی منو به روی سنگ منو با سنگینیات ، بد جوری داغون می کنی مثل سرمای زمستونی که یک جوونه رو زیر خاک سر نزده خسته و بی جون می کنی مثل یک نسخه ای که هر کی بیاد سراغ تو اونو تو دچار یک درد بی درمون می کنی تو چرا عوض شدی ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ که...
-
شعر نو
شنبه 19 آبانماه سال 1386 11:03
کلمه ها هم دیگر به هم اعتماد ندارند از هم قافیه شدن می هراسند شعرهای بی قافیه ... شعرهای دنیای نو! نوشته : عادله
-
* تنهایی
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 02:11
شبایی که برف میاد دوست دارم پنجره اتاقمو باز بذارم و برم زیر پتو اینجوری هم لذت سرما رو حس می کنم و هم لذت گرما رو در حالی که لذتش برام هیچ لذتی نداره اسم این وضعیتو میذارم : تنهایی
-
سکوت
شنبه 12 آبانماه سال 1386 11:03
به یاد آرزوهای از دست رفته مان یک دقیقه سکوت... لطفا *همینجوری
-
* دی آبت رویا
شنبه 5 آبانماه سال 1386 02:36
آهای شیرینی های حقیقی از بس که قند رویاهامو خوردم مرض قند گرفتم دارم میمیرم هنوزم میلی به ملاقاتم ندارید؟
-
* غصه ها و رازها
جمعه 27 مهرماه سال 1386 05:00
غصه ها رو میشه مخفی کرد اما برای اینکه مطمئن بشی جاشون امنه باید هر روز بهشون سر بزنی و این اضطراب همیشگی ، مشکل بزرگیه فکر می کردم اگه جایی باشه که بشه غصه هامو برای همیشه اونجا مخفی کنم و مطمئن باشم هیچکسی ، حتی خودم ، دیگه پیداشون نمی کنه ، دیگه هیچ غصه ای نداشتم نمی دونستم که گم شدن غصه ها ، خودش یک غصه بزرگه حالا...
-
* این چند نفر چهار ساله شد ...
جمعه 20 مهرماه سال 1386 21:01
چهار سال پیش درست در همچین روزی ، یه خورده از نیمه شب گذشته ، یه بنده خدایی که شبا خواب نداشت و هنوزم نداره توی یه اتاق سه در چهار که یه دیوارش همش پنجره بود نشست پشت میزشو کامپیوترشو روشن کرد ، دلش خواست از تنهایی هاش بنویسه و از حال و هوای حسای درهم گره خوردش اما ذهنش راه نداد ، خواست از دنیای عجیب و غریبش بنویسه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مهرماه سال 1386 00:26
جایی خودم را جا گذاشته ام. میون منطق و احساس. نه... گم شده ام. حالا نه از روی عقل تصمیم می گیرم. و نه احساسی مانده برای دهن کجی به عقل ! روند مسخره ای است.خاکستری.خنثی. بی تفاوت. چیزی آن ته توی وجودم یخ زده است به گمانم. یک هااا می کنی گرم شویم؟!...یک هااااای طولانی... « والریا »
-
* روزهای زرد
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 22:37
یک روز اگر توی خیابان چشم هایمان افتاد روی همدگر فکر می کنی من یا تو یا کداممان زودتر بلند از روی داغی آسفالت می شویم ؟ شاید اگر چه تو ، از من گذر کنی مانند ناشناس ترین آشنای من یک کودک زیبا به دنبال توست ، وای مادر شدی تو ، مادر .. ؟!.... خدای من ! می ایستد ، دلم ، زبانم و بودنم اما تو می روی که نشانم دهی چه تلخ آن...
-
عشق آخر
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 00:07
قبلترها فکر می کردم که مهمترین فرد زندگی عشق اوله حالا می فهمم اونی که مهمتره عشق آخر ه پسرک تنها
-
* دست تقدیر!
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 05:09
دست تقدیر آشنامان کرد دست تقدیر هم جدامان کرد بشکند دست های ناپاکش چقَدَر ساده کله پامان کرد...
-
* مرثیه ای برای یک رویا
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 14:05
می پرد خواب از سرم نیمه شب بسان کبوتری ، در آسمان تنگ قفس کابوس های نیمه شب ، گربه وار ، پنجه در گلوی آرامشم می افکند آسمان شب تاریک است خواب ، گم می شود در قحطی نور ستاره ها مرده اند و چشم های من نا امیدانه ، دست به دیوار می کشند کاش بودی رویا کاش بودی ...
-
در گذر لحظه ها...
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 23:11
از اوج به زیر افتاد... از عرش به فرش.. لغزید به روی گونه های دخترکی خاموش، با نگاهی مبهوت و ثابت. تکیه داده بود به سه کنج دیواری قدیمی. و با نگاه، عابران دست در دست هم را می پایید. سُر خورد تا روی چانه اش. و فرو افتاد تا سطح سرد دستهء فلزی نیمکت سبز رنگ کنار سه کنج دیوار. دخترک به راه افتاد. بی حتی نگاهی به پشت سر....
-
چشم دل
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 20:38
عشق حاصل عیب انکساری چشم دل است عینکم را به ارزانی نگاهی می فروشم نوشته پسرک تنها
-
* دعا
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 01:54
خدای مهربان من ، نه از تو مال فراوان می خواهم ، که مرا ناخواسته متبکر و مغرور گرداند نه شادی بی دلیل که چشمانم را به روی حقایق ببندد و نه از تو خوشبختی می خواهم ، که می دانم در مسیرم گذاشته ای اگر ، ببینمش تنها از تو می خواهم که بفهمانی به من " فهمیدن " را و " درک " کردن را ، که اگر این را بیاموزی ام ، حق خدایی را در...
-
* یادت رفت ؟!
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 05:57
یادت رفته دنبال چیزهای نزدیکتر ، چیزهای ملموس تر ، یادت از من رفت ، رفت تا آنسوی فراموشی ، آنسوی روزهای باهم بودن یادت پرید ، مثل کبوترهای پرپری ، رفت تا اوج آسمان کبود ، آنجایی که یکی بود ، .. یکی هم ، مثل من نبود من ، حل شدم توی آبمیوه ات ، که میخوردی با آن پسری که چشم های خاکستری داشت ، و می خندید با دندان های...
-
زیس تن...
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 02:27
جایی می خواهم برای زیس تن ... نرگس
-
یک تجربه دیگه
جمعه 22 تیرماه سال 1386 13:25
زیاد جدی نگیرین ولی تجربه نشون داده پیدا کردن آدمهای جدیدی که نشه بدون اونها زندگی کرد از رها شدن از کسانی که نشه با اونا زندگی کرد، آسونتره پسرک تنها
-
* یک تجربه
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 01:08
رفتم بالای چارپایه طنابو انداختم دور گردنم گره شو سفت کردم آخرین نفس عمیق رو کشیدم آب دهنمو قورت دادم چشمامو بستم با پای چپم چارپایه رو به جلو هل دادم آویزون شدم و تلپ ... با اونجام خوردم زمین یه مشت گچ و خاک ریخت روی سرم اونجام بد جور درد گرفت بلند شدم نیگام افتاد توی آینه به قیافه خودم صورتم از گچ و خاک پر شده بود...
-
* for you ...
جمعه 15 تیرماه سال 1386 00:09
I 'm so tired of being here فرسوده ام از ماندن Suppressed by all my childish fears محصور در تمام ترسهای کودکی ایم And if you have to leave و اگر اراده ای بر این قرار گرفته که مرا ترک کنی I wish that you would just leave آرزو دارم به تمامی می رفتی 'Cause your presence still lingers here زیرا سایه سنگین حضورت هنوز...
-
* نکنه یادت رفت !
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 01:54
خط قرمزی کشیدی دور خاطراتمون گفتی اینا نباید دیگه بیاد به یادمون گره انداختی میون ابروهای نازکت انگاری تموم شده هرچی که بوده بینمون تموم خاطره ها ، نکنه یادت رفت ! بغض تو فاصله ها ، نکنه یادت رفت ! شادیا و خنده ها نکنه یادت رفت ! شعرای تو نامه ها نکنه یادت رفت ! اگه یادت بره ساده به خدا خیلی بدی نکنه تموم نامه هامو...
-
* حسی که می دانم
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 03:04
یکنفر هست که مرا دوست دارد یکنفر آن دورها پشت دیوارهای بلند شهر رویا یا شاید ، همین نزدیکیها ، زیر پونه های وحشی لب چشمه یا آن بالاها ، پشت ابرهای بغض کرده پاییزی یا ، شاید این زیرها ، زیر ریشه های درخت بید ، بعد از یک تصادف تصادفی ! بلاخره هست یکنفری که مرا دوست دارد شاید چشمانش سیاه باشد یا آبی ، شاید هم سبز تیره با...
-
* مسابقه محبوبترین وبلاگ ها
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 01:09
۵ وبلاگ محبوبتون رو به این مسابقه معرفی کنید .
-
* عصر آدینه
جمعه 4 خردادماه سال 1386 04:56
پر خمیازه های خواب آلود میشوم عصر های آدینه بازهم یک غروب حزن انگیز بازهم اشک و آه و آئینه خاطرات قدیمی و مرطوب می زند سر به شانه های دلم دل من هی بهانه می گیرد چقدر بغض دارد آدینه جمعه ها بعد از ظهر ؛ غصه و من جمعه ها بعد از ظهر ، تنهایی دست ها توی جیب و سر پایین منم و کوچه های هر جایی آلبالو
-
* تب
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 15:35
تو شهابی من شب تو شرابی که به یک جرعه نگاه می دوانی در من شعله سرکش تب ... آلبالو دنبالنوشت : - یادش بخیر اون روزا ...
-
* قبول
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 04:28
حرفت قبول ... لایق خوبی نبوده ام وقتی بدم .. موافق خوبی .. نبوده ام عذرای پاک دامن اشعار آبیــــــــــم من را ببخش ... وامق خوبی نبوده ام فهمیدی اینکه خنده تلخم تصنعیست؟ الحق که من منافق خوبی نبوده ام من هیچ وقت شاعر خوبی نمی شوم من هیچوقت خالق خوبی نبوده ام فهمیدم اینکه فلسفه من شکستن است هرگز دچار منطق خوبی نبوده ام...