-
!..No more time honey..Game Over
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 02:06
اگه امشب این خشم لعنتی رو بتونم کنترل کنم حداقلش اینه که فقط زندگی یه نفر نابود میشه .. به نظرت فردا کدوممون رنگ شبو می بینیم؟ ... هنوز مبهوت مانده ای سرجایت ..نفست هم بالا نمی آید دیگر .. ... فکر کنم قبلا بهت گفته بودم که وقتی اینجوری ترسو تو چشات می بینم چه احساس لذتی بهم دست میده .. وقتی اینجوری تورو تو چنگال خودم...
-
* انگار نه انگار !
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 04:17
آتش زدی و رفتی و انگار نه انگار سوزاندی و ویراندی و انگار نه انگار این آدمک مزرعه یک روز دلی داشت ! فهمیدی و خندیدی و ........ انگار نه انگار آلبالو
-
?Heyy baby!!May You tell me what are You doing in my heart
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 00:09
اخه تو از این آهنگ عاشقونه چی می فهمی لعنتی.. ... هدفونو از تو گوشت درمیاری و در حالیکه اون لبخند چندش آور همیشگیتو رو لب داری زبان می گشایی .. ـ چیزی گفتی عزیزم..؟ ... لبانم را به نشانه لبخند از هم می گشایم .. فریادخاموش
-
بلوغ اونم از نوع فکریش!
جمعه 1 دیماه سال 1385 19:32
آدما چه زمانی به بلوغ فکری می رسن؟ 1- وقتی که به سن بلوغ رسیدن. 2- به مرور زمان و با افزایش سن. 3- با مطالعه . 4- بعد از شکست های عاطفی. 5 - بعد از ازدواج . 6- بستگی به آدمش داره. 7 - مردها به بلوغ فکری می رسن ولی زن ها به بلوغ عاطفی! 8- اصلا بلوغ فکری یعنی چی حالا؟ ورونیکا
-
!...Heyy! I am talkinig..I am walking..I am talking walking
جمعه 1 دیماه سال 1385 10:08
می گویی : ـ اندکی دوستم بدار ..اما طولانی هیچ نمی گویم .. تنها چشمانم را به گذشته می دوزم و نگاهم را ـکه طعم مرگ دارد این روزها ـ بر وجودت می پاشم .. ... می دانی .. دوستت دارم به اندکی جای زخمی که تا ابد بر گوشه وجودم جای دارد .. اری .. اندک اما طولانی ..به وسعت این دنیای پوشالی ... کاش می دانستی .. ... نگاهم خاموش می...
-
!..Oh yes!But just face to face
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 22:47
ـ می دونی چیه..وقتی این واکنشها و موضع گیری هاتو می بینم کلی احساس خوب بهم دست میده .. حس می کنم حرفام به یه گوشه وجودت که میخوای پنهونش کنی چنگ انداخته.. ... راستی.. هوا داره سرد میشه ..می خوای لحافو بندازم روت؟ زیرچشمی نگاهی به من می اندازد و تن برهنه اش را کمی جابجا می کند .. ـ آره ..مرسی فریادخاموش
-
* یادی از یک دوست قدیمی
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 15:34
- سلام خانوم پینوکیو ... ببخشید , می تونم بپرسم شما هفته ای چند بار دماغتونو عمل می کنید !؟ " نوشتهء یک متهم که حالش از پری مهربونی که دروغا رو ماست مالی میکنه به هم میخوره " * انتخاب آلبالو از آرشیو آذرماه سال 82 به یاد روزهای خوب قبل
-
* یادی از یک دوست
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 15:27
- سلام عرض شد خانوم پینوکیو میشه بپرسم شما هفته ای چند بار دماغتونو عمل می کنید ؟ " نوشته ای از یک متهم که حالش از پری مهربونی که دروغا رو ماست مالی میکنه ، به هم میخوره ..." * انتخاب آلبالو از آرشیو آذر ۸۲ به یاد روزهای خوب گذشته
-
آهن ربا!
شنبه 25 آذرماه سال 1385 02:15
ـچرا دیگه مثه آهن ربا نمی چسبی بهم؟! اوووم ...خوب چون اون اوایل تو موج مثبت بودی منم منفی . ـخب؟! خب نداره دیگه حالا که اون اوایل نیست! ... ورونیکا
-
?just a second?!are u sure
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 02:12
ـ کمک می خوای؟ ... همانطور که تند و تند شلوارش را بالا می کشد با گوشه چشم به سوتین قرمزی که روی تخت افتاده اشاره می کند.. ـ آره ..مرسی فریادخاموش
-
...After that day
جمعه 17 آذرماه سال 1385 14:23
... دیگر زخمه گیتار هم زخم درونم را مرهم نمی کند.. دیگر فریاد خاموشم در های و هوی درونم ذره غوغایی بپا نمی کند.. دیگر هق هق های گاه وبیگاه شبانه ام را فاصله ای نیست.. دیگر بغض سکوتم حتی چینی ترک خورده قلبم را نمی لرزاند.. دیگر اندام خسته ام طرح مواج رودی خشک را لحظه ای تداعی نمی کند .. دیگر خروشان امواج درونم بر بستر...
-
...hey honey..! just a second
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 21:30
ـ سلام .. و دستم را به طرفش دراز میکنم نگاهی می کند .. خیلی شیک دستش را می کند توی جیبش.. ..... ..... کمک می خوای؟ همانطور که با تردید به بالا رفتن از پله ها فکر می کند زیر چشمی به من که دستم را به سویش دراز کرده ام نگاهی می کند و می گوید: ـاره ..مرسی فریادخاموش
-
* همدم
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 04:59
کفتر کاکل به سرم , طوقی ناز پاپری گردن بلند چش سیاه , قشنگ نوک خاکستری دم چتری سینه کبود , پر حنایی مو فکلی قربون بق بق بقوهات , غبغب سفید مخملی گشنته ؟ آب و دون می خوای ؟ وسعت آسمون می خوای ؟ می خوای که ملّق بزنی ؟ یه جفت همزبون می خوای ؟ این آسمون , این آب و دون , اگه قبولم بکنی منم یه یار همزبون ببین منم یه کفترم...
-
خط زندگی
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1385 06:21
زندگی، این روزها شاید تکرار ناهنجار این ترکیب مسخره ست: sorry! DC ... پسرک تنها
-
حالم بده!
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 00:06
بالای شهر " حالم بده حالم بده عشقم رفته نیومده نه سر زده نه زنگ زده نه... پایین شهر " حالم بده حالم بده خونه ما نه سقف داره نه در داره نه نون داره نه آب داره نه ... ورونیکا
-
* شازده خانوم
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 04:41
گل سرخ تو دلم , مال شما , شازده خانوم خوبه که ایشالله احوال شما ؟ شازده خانوم نداره قابلتونو این یه تک شاخه گل گم میشه تو عشق سیال شما , شازده خانوم میشه باز نرین سفر ؟ سیاره تون اینجا باشه ؟ میشه این گل رو قبول کنید حالا ؟ شازده خانوم به خدا نبودن شما یه کابوسه برام بمونید توروخدا , تورو خدا , شازده خانوم من که چیزی...
-
وقتی...
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 18:49
وقتی بیکار نشسته ای کنج خانه و دست و دلت به هیچ کاری نمی رود وقتی یک دنیا درس نخوانده و جزوهء ننوشته و تلمبار شده روی هم هست که فکرت را آزار می دهد وقتی بی حوصله ای و در و دیوار برایت خمیازه می کشند! وقتی مثل موجودی که انگار از ازل نبوده و نیست حتی هیچ تنابنده ای سراغی ازت نمی گیرد وقتی مغزت جلوی دریچهء فکر و خیال را...
-
کفتارها...
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 01:21
خنده های شیطانی ...چشم های هرزه ....افکار پلید ... و تو این ها رو نمی بینی ...نمی فهمی ....نمی شناسی ...و ... _ کفتارها خوب کار خود را بلدند .! ورونیکا
-
و...
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 21:31
خنده های شیطانی ...چشم های هرزه ....افکار پلید ... و تو این ها رو نمی بینی ...نمی فهمی ....نمی شناسی ...و ... _ کفتارها خوب کار خود را بلدند .! ورونیکا
-
شبنم عشق
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 18:30
دلم شکسته شکسته بند خوب سراغ دارین؟ پسرک تنها
-
crazy
شنبه 20 آبانماه سال 1385 08:47
و تناقض جالبی بین من و تو انگار پیداست من دچار عشقی بی پایان و آتشین و تو دچار هوسی این چنینی _ من دیوانه ام یا تو مساله این است ...! ورونیکا
-
عشق رنگی
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 09:29
تو میگفتی رنگ عشق قرمزه یه جاهاییشم آبیه گاهی هم صورتیه اما نمیدونم چرا دفتر خاطرات ذهنمو که ورق میزنم به قسمتای مربوط به تو که میرسم همش خالیه گاهی هم خاکستریه م-م
-
معجون
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 18:25
عشق را که با عقل مخلوط می کنی چه معجون تهوع آوری می توان ساخت پسرک تنها
-
...
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 01:27
هیچ شبی از روزگار بی سحر نمی ماند مگر شبهای عاشقان بی دل تو عشق را کجا یافتی؟ در قلب محزون دختری عاشق ... درنگاه معصوم طفلی گرسنه ... و یا ... عشق همه جا در کمین است ای جوان تازه از گرد راه رسیده م
-
رسم عاشقی
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 11:20
نمی دانم چگونه می توانم همه را دوست داشته باشم ، همه را ... زشت و زیبا و مورچه و دیوار را همه را دوست داشته باشم و ... و دلبسته به هیچکس نباشم دلبسته بودن , شبیه طنابی در گردن داشتن است باید مواظب باشی و گرنه یا خودت از دست می روی یا طناب بیچاره پاره می شود ... اگر خودت از دست بروی , دو حالت دارد یا طناب برای همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 22:36
قلبی بزرگتر از مشت بسته ام می خواهم ... .. . عشق بزرگی در راه است!
-
...
جمعه 12 آبانماه سال 1385 22:36
قلبی بزرگتر از مشت بسته ام می خواهم ... .. . عشق بزرگی در راه است! عادله
-
liar
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 20:51
_ خ..خی...خیلی...دو ...دو ..دوست ...دا ...دارر..رم . _ اووووم چرا اینجوری ابراز احساسات می کنی!؟ _ آخه هل می شم . دست و پامو گم می کنم . _!!! _ ( و من چقدر دیر فهمیدم که تو هروقت دروغ می گویی به لکنت می افتی ...) ورونیکا
-
* خواب و بیدار
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 00:31
نمی دانم خواب بودم یا بیدار دیدمت دسته گلی در دست و لبخندی بر لب در هاله ای بنفش می آمدی خرامان و لوند من نشسته بودم روی نیمکت ایستگاه دست تکان دادی و چشمک زدی خواستم بگویم : - با منی ؟ اتوبوس آمد و گله ای آدم با دسته گل و چشمک در هاله ای بنفش همه دست تکان می دادند گیج شده بودم سوار اتوبوس شدی و رفتی و همانطور دست...
-
... just one another time
جمعه 5 آبانماه سال 1385 03:29
دیگه واقعا گیج شدم .. یعنی تا این حد..؟ واقعا ادم گاهی تو کار این دنیا می مونه .. اصلا نمی تونی فکرشو هم بکنی که یک لحظه بعد چی سرت میاد .. که چطور مثلا یک اتفاق به ظاهر ساده زندگیتو از این رو به اون رو می کنه .. اه ..لعنت به این زندگی .. چقدر که این زندگی مسخره ست ..هیچ جوری نمی تونی تو مسیر دلخواهت به پیش ببریش .....